شیون آسمان # یا حسین ع

 

صلی الله علیک یااباعبدالله الحسین ع

 

            سلام من به محرم ،به ماه دلبر زینب      به اشک سینه زنانش ،کنار مادر زینب

 

عزادارن عزیز (محبان وعاشقان واقعی حسین ع):

 

در این ایام بافضیلت، همراه با حزن واندوه  عزاداری همراه با معرفت را شدیدأ مد نظر قرار دهیم

گفتاری درباره محرم در آستانه این ماه
 
آیت الله العظمی وحید خراسانی (دام ظله العالی)
ــ در اين ايام، سه مهم پيش رو داريم: اول، نسبت به خودمان، دوم نسبت به مردم و سوم، نسبت به صاحب اين ايام. هرسه، بحثش مفصل است، اما اجمال مطلب اين است كه فرصتي براي شما پيش آمده و اين فرصت برق‌آسا مي‌گذرد و حسرت كبرايش براي فرد فرد ما مي‌ماند. در حاليكه هريك از شما مي‌توانيد امر هدايت نفوس را متصدي بشويد.

ــ اول، نسبت به خودمان: این حديث را خوب بفهميد که: «اشراف امتي حمله القرآن و اصحاب الليل ـ بهترین امت من، حاملان قرآن و شب‏زنده‏داران هستند». اولاً امت او چه امتي است؟ «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ.» اين ارزش امت اوست. شهدا بر عموم بشر امت اويند. حال بايد ديد اشراف اين امت كيان‌اند؟ آن هم اشرافي كه حضرت خاتم(ص) سكه شرف به سينه آنها نصب كند. «اشراف امتي حملةالقرآن و اصحاب‌الليل».

ــ از امروز شروع كنيد بدون استثنا، هيچ شب و روزي بر شما نگذرد، مگر با اين عمل. اما روز، حملةالقران؛ «فاقروا ماتيسر من القرآن.» آن اندازه كه ميسر است قرآن بخوانيد، ولي راه بايد طوري رفت كه سريع به مقصد رسيد. تمام دقائق كمال در روايات متشتت است. بايد اينها را جمع كرد. اين جا اين جمله را فرموده و جاي ديگر باز فرموده چطور حامل قرآن شو. «قرآن بخوانيد، اما آن قرآن را هديه كنيد به صاحب عصر ولي زمان (عج)». عمل را از خود منقطع و به او متصل كنيد. چه مي‌كند اين فرموده؟ بحث فني عظيمي دارد. خود انقطاع عمل از نفس و ربط عمل به مبدأ فيض وجود. حكم اكسيري پيدا مي‌كند كه فلز را منقلب مي‌كند.

ــ اما كلمه دوم، به اصحاب الليل مربوط است. به هر وضعي كه هست، آخر شب بيدار شويد و روي اين مطالب فكر كنيد. بالاترين مقام چه مقامي است؟ مقامي كه خدا براي شخص اول عالم معين كرده است. ديگر از نظر عقل و نقل غير از اين غيرمعقول است. چنين مقامي را خدا به همچو كسي وعده داد، اما به يك خصوصيت فرمود: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» از اين جا بايد فهميد چطور عمر ما گذشت و راه را طي نكرديم. به اين شرف نرسيديم.

ــ اشراف امتي حملةالقرآن و اصحاب الليل. اگر اين طور شديم، نفس ما به مبدأ نور وصل مي‌شود. از آن جا مدد مي‌شود. آن وقت است كه بشر خواهد فهميد اثر تربيت اين دين چيست؟ اين كاري است كه بايد با خودمان كنيم.

ــ دوم، نسبت به مردم: اما كاري كه با مردم است اینكه اين فرصت‌ها از دست نرود. سعي كنيد در اين دهه كه بهار حيات دل‌هاست به هر قيمتي كه هست اين دو كار را انجام دهيد؛ چرا كه بالاتر از اين دو پيش خدا هيچ عملي نيست: يك گمراه از خدا را به خدا برگردانيد؛ عبد آبق از اين مولا را برگردانيد به عبوديت او ؛ و يك كسي كه امام زمانش را گم كرده با ولي عصر (عج) آشنايش كنيد.

ــ مجالستان را منحصراً در اين دو كلمه صرف كنيد. ارزش اين دو مقوله به حدي است كه نبايد وقت را ببازيد و از دست بدهيد. اول، آن قرآن و شب‌زنده‌داري را عملي كنيد. بعد متصدي هدايت مردم شويد. آن وقت، اثرش اين است اگر يك گنهكار را از گناه توبه دهيد و بيگانه از امام زمان (عج) را با او آشنا كنيد. اجرش، ثواب صد سال است كه همه روزها را روزه بگيريد و شب‌ها تا به صبح عبادت كنيد. «اغتنموا الفرص ـ فرصت‌ها را از دست ندهيد».

ــ سوم، نسبت به صاحب اين ايام: بايد وظيفه‌مان را نسبت به صاحب اين ايام بدانيم و بفهميم كه چه خوني ريخته شده است؟ هيچ دانستيم كه چه كسي كشته شد؟ «شيخ طوسي»، «شيخ صدوق» و «ابن قولويه» اين روايت را نقل كرده‌اند. مختصري از اين روايت بس است. اين نص حديث صحيحي است كه مثل «شيخ انصاري» در موارد احتياط در نفوس طبق سند اين حديث فتوا مي‌دهد. در اين حديث مسأله اين است: «اشهد انّ دمك سكن في‌الخلد ـ شهادت مي‌دهم خون تو در خلد مسكن كرده است». كيست كه بفهمد حسين بن علي كيست؟ خلد كجاست؟ در آن ملأ اعلي كه مركز قديسين عالم است، خون او زينت آن عالم است. كسي كه جسمش آنجاست، روحش كجاست؟ كيست كه بفهمد چه كسي كشته شد؟ چطور كشته شد؟ براي چه كشته شد؟

ــ ما در آن حد نيستيم كه خود او را بشناسيم. بايد نگاه كنيم ببينيم آن آخرين مرحله‌اي كه شعاع وجود او تابيده به كجا رسيده، بعد كشف كنيم كه آن آفتاب چيست وكجاست؟ وقتي شعاعش به زائر قبرش مي‌خورد، اثرش معلوم مي‌شود. فرمود: «پياده اگر بروي به هر قدمي يك حسنه برايت مي‌نويسند و يك سيئه محو مي‌كنند. سواره بروي به هرجا كه سُم اسبت برسد به هر قدمي يك حسنه ثبت و يك سيئه محو مي‌شود». يعني از آنجا تصفيه‌ات مي‌كنند تا لياقت پيدا كني. فرمود: «وقتي رسيدي به در حرم، خدا تو را از رستگاران قرار مي‌دهد». خود من هنوز متحيرم چه خبر است. وقتي رسيدي به در حرمش مي‌شوي از رستگاران و مفلحين. يعني چه از مفلحين؟ به قرآن رجوع كنيد و ببينيد به فلاح رسيدن چه شرايطي دارد؟ بعد بفهميد اين دستگاه چه دستگاهي است.

ــ در سوره مؤمنون مي‌خوانيم: «قد افلح المومنون الذين هم في صلاتهم خاشعون.» تا برسد به اينجا كه «والذين هم عن اللغو معرضون.» وقتي به اين جا رسيد، مي‌شود «المفلحون.» اين مقام به قدري عظيم است كه «ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون والذين يومنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخرة هم يوقنون اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون.» اين چه اكسيري است كه اين طور منقلب مي‌كند؟ آهني را به طلاي احمر مبدل مي‌كند كه در راه قبر او قدم زده است.

ــ فرمود: «وقتي از مناسكت فارغ شدي خدا تو را از فائزين مي‌نويسد». اينجا حج خود خداست. حج قصد است و مقصد در آنجا عبارت است از كعبه، اما مقصد در اين زيارت، خود خداست؛ چون به نص صحيح: «من زار الحسين بكربلا كان كمن زارالله في عرشه». پس از حج خدا كه فارغ شدي، فرمود: «وقتي فرغت من مناسكك، خدا مي‌نويسد تو را از فائزين». ديگر از مقام مفلحين از در قبر او، متقلب مي‌شود به مقام فائزين به بالا سر او. متن كلام خدا را بايد ديد تا حديث را فهميد: «الذين آمنوا و‌هاجروا و جاهدوا في سبيل‌الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله والئك هم الفائزون». مقام فائزون اين مقام است: «يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابدا ان الله عنده اجر عظيم.»

ــ اين مرحله كه مرحله كمال سعادت بشري است، در گرو بالاسر قبر حسين بن علي (ع) است. كسي كه اين طور زيارت قبرش او را منقلب مي‌كند، آيا روز قيامت وقتي مادرش با آن پهلوي شكسته با آن بازوي ورم كرده، آن پيراهني كه به همچو خوني آغشته بر سر بيندازد، چه خواهد شد و چه خواهد كرد؟

ــ اين است كه مملكت بايد يكپارچه «يا حسين» بشود. بايد سراسر اين مملكت شيون و صيحه در عزاي يك همچو كسي باشد ... واقعه، واقعه‌اي است كه نص صحيح اين است: «جميع‌الخلائق بكت السموات السبع.» هفت آسمان بر او گريه كرد. «بكت‌السموات السبع والارضون السبع و ما فيهن و ما بينهن و ما يري و ما لايري.» مردم بايد بيدار شوند. ابن حجر هيثمي كتابي در رد شيعه نوشته و در اين كتاب تصريح كرده كه تمام رجال عامه ـ آنها كه اهل حديث و نظرند ـ ضبط كردند كه وقتي سر او بالاي نيزه رفت، در تمام كره زمين هرجا سنگ از روی زمین برداشتند، خون جوشيد. وظيفه مردم در ايام عاشورا چيست؟ ... اگر دستتان از دامن او كوتاه شد، خسرالدنيا و الاخره‌ايد.

ــ اين دين، اين توحيد و اين قرآن فقط زنده به خون اوست. اوست كه با اين قدم و با اين عمل، كاري كرد كه تا روز قيامت اين دين آسيب نبيند. او پرده از چهره قرآن برداشت و ايمان و دين خدا را او زنده كرد. چرا يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر مثل پروانه دور قبرش مي‌گردند؛ چون اگر عاشوراي او نبود، آنچه انبيا و مرسلين آورده بودند به باد فنا رفته بود.
 

    (  فرازهايي از زيارت ناحيه مقدسه )

              (به صورت  منظوم )

   السلام  اي ميوه باغ علي    

                       اي تواز بعد علي دوم ولي

 السلام اي نور چشم فاطمه

                       اي زنورت شمع هستي مشتعل

 پس سلام من به فرزند صفا

                   آ نكه   باشد سدر وصل منتهي

 پس به فرزند بهشت جاودان

                   مي فرستم من درود بيكران

 مي فرستم ابن زمزم را درود

                    آنكه شد آينه غيب وشهود

 السلام اي سنبل عنبر سرشت

                    سيد خيل جوا نان  بهشت

 السلام اي خفته در درياي خون

                    اي تنت آغشته با فتواي خون

 السلام اي لاله پرپر شده

                  خيمه ات صد پاره از خنجر شده

 السلام اي خامس ا هل كسا

                     اي غريبان را غريب كربلا

 السلام اي كشته نسل بدان

                     نسل نسلان بزرگ سفلگان

 السلام اي آيه قالوا بلي

               اي سكونت يافته   ، در كربلا

 السلام اي برتو گريان ديده ها

                    اي زتو روشن چراغ ديده ها

 السلام اي شمع بزم گورها

                       اي شكاف  يورش زنبورها

 پس سلام من برآن پاكيزگان

                   نسلشان از نسل پاكان جهان

************************************************************

حضرت رقيه
شور حضرت رقيه
فرياد يا محمدا
حسين رسيده كربلا
به اَبى اَنت و اُمى ياحسين
به فداى لب عطشان حسين
ياران همه ستاده زينب شود پياده زهرا بيا تماشا
كربلا پريشان چو گيسوان مهمان زهرا بياتماشا
در گوشه ويرانم ابتا ياحسين توشمع من پروانه ‏ام اَبتايا حسين
بابا چرا ديرآمدى باآه شب گيرآمدى اى‏گوهر يك دانه ‏ام بوسه زنم برروى تو
برصورت وابروى تو بعدازتواى جان پدر سوزم چو شمعى تا سحر ابتاياحسين
سه ساله كنج ويرانه فدا شد دگرحاجت رواشد رقيه زائر خيرالنساءشد
درگوشه ويرانم اين چشم گريانم بابا حسين جانم
راس تو را پروانه ‏ام اى مونس جانم بابا حسين جانم
كنج ويرانه شده منزل من اى بابا شه مظلوم حسين شه مظلوم حسين
گشته از هجر رخت خون دل من اى بابا
رقيه دختر حسين سوره كوثر حسين

خواب رقيه(48)
يه دخترى تو خيمه‏ ها خواب اسيرى مى ‏بينه (2)
خواب مى ‏بينه رو صورتش اشك يتيمى ميشينه
باباى مظلوم حسين باباى مظلوم حسين
خواب مى ‏بينه دارند گهواره را به غارت مى‏ برند
بچه را توى قتلگاه برا زيارت مى ‏برند
خواب مى ‏بينه تنگ غروب خيمه ‏ها را مى ‏سوزانند
راه فرار بسته شده راه فرار بسته شده
بچه‏ ها مى ‏سوزانند
خواب مى ‏بينه سربابا رو نيزه قرآن مى‏ خونه (2)
مى‏ خواد لباش وببوسه نمى ‏تونه نمى‏ تونه
خواب مى ‏بينه محاسن بابا تو دست دشمنه
به زير دشنه عدو چه دست و پايى مى ‏زنه
خواب مى ‏بينه جلو چشاش سربابا را مى ‏برند
خواب مى‏ بينه سواره‏ ها گوشواره‏ ها را مى ‏برند
خواب مى‏ بينه به روى ماه جوهر نيلى مى ‏زنه
يه نانجيب تو قتلگاه به بچه سيلى مى ‏زنه
يكى بياد تو قتلگاه به عموم كمك كنه!

حضرت رقيه، ميزبان پدر
اى روشنى ويرانه تو شمع و منم پروانه
به رويم پدر جان اين دو چشم پُر زخون واكن
رُخ دختر خود، را ببين وياد زهرا كن
ياابتا، ببر مرا(2)
بردى زدلم صبر و شكيبايى را
برخيز و ببين طفل تماشايى را
بادست به دنبال سرت مى ‏گردم
سيلى ببرد قوّت بينايى را
امشب كه تويى مهمانم
بنشين به روى دامانم
تو بگو چرا لعل لبت چون ارغوان باشد
به گمانم آن كه جاى چوب خيزران باشد
ياابتا، ببر مرا(2)

هجربابا
من در تاب و تبم، جان به لبم، زهجر بابايم افتادم من زنفس،كنج قفس، بيا مسيحايم
ساكن ويرانه منم، دخترى دُردانه منم، شكسته بال و پرم، كجايى اى پدر
اسير غمهايم شبيه زهرايم
مانند مادرِ، تو چهره من نيلى است بى تو هرجا بروم، همسفرم سيلى است
تو آفتاب فاطمه‏ اى عزيز جان ماهمه ‏اى اى نور چشمانم
منم گل گلزار عفاف به دور تو در حال طواف اى كعبه جانم


سرودن براى اهل بيت
قال الصادق ع:
مَنْ قالَ فينا بَيْتَ شِعْر نَبَى اللَّهُ لَهُ بيتاً فِى الْجَنَّةِ.
امام صادق ع فرمود:
هر كس در راه ما و براى ما يك بيت شعر بسرايد ،خداوند براى او خانه ‏اى در بهشت، بنا مى ‏كند. وسائل الشيعه، ج 10، ص497

اصحاب مدح و مرثيه
قال الصادق ع:
اَلْحَمدُلِلِّه الَّذى جَعَلَ فِى النَّاس مَنْ يَفِدُاِلَيْنا وَ يَمْدَحنا وَ يَرْثى لَنا.
امام صادق ص فرمود:
خداوند را سپاس كه ميان مردم، كسانى را قرار داد كه به سوى ما مى ‏آيند و برما وارد مى ‏شوند و مارا مدح و مرثيه مى‏ گويند.
وسائل الشيعه، ج 10، ص469

ذكر مصيبت حضرت رقيه س(49)
نيمه ‏هاى شب است، عمه‏اش زينب، مشغول اداى نماز شب است، زنهاى ديگرهم دارند نماز مى ‏خوانند.)شايد همه‏ ى آنها نشسته نماز مى‏ خواندند از بس كه قدرت از بدن خارج شده بود.(
چشمهايش را باز كرد و عمه ‏اش را صدا زد: عمه جان!
عمه (حضرت زينب) سريع خودش را به او رساند و فرمود: عزيز دلم، تو را چه شده است. (50)
عرض كرد: عمه جان! الان بابايم را به خواب ديدم، سرم به دامن بابا بود: من بابايم را مى ‏خواهم(51)
اى عمه جان غم از دلم به درشد برروى دامانم سرپدرشد
آنقدر گريه كرد.
همه بيدار شدند، نيمه‏ى شب زبان گرفتند )بااو همزبان و هم ناله شدند( و زمزمه مى ‏كردند و هرچه اين بچه مى ‏گفت آنها هم مى ‏گفتند.(52)
كم كم صدا بلند شد و به كاخ يزيد رسيد و... تا اينكه اهل خرابه ديدند عده ‏اى، طَبَقى را آوردند و(53) آن را جلوى رقيه گذاشتند حضرت روپوش طبق را برداشت، با قيافه‏ ى محزونى اول به سربريده نگاه كرد و سپس ناله‏ى بابا! باب! از دل كشيد.(54)


مداح يعنى؟
مداح يعنى روضه خوان آل عصمت
مداح يعنى اين چنين تقدير و قسمت
مداح يعنى آبروى آل طاها
مداح يعنى بلبل گلهاى زهرا
مداح يعنى پيروقرآن ناطق
مداح يعنى رهرو آيين صادق
مداح يعنى بى تكبر بى ريايى
مداح يعنى بنده قرب الهى
مداح يعنى لب به غيبت وانكردن
مداح يعنى باكسى بدتانكردن
مداح يعنى پيرو خط ولايت
مداح يعنى سعى و كوشش در سعادت
مداح يعنى همچو ميثم سرافرازى
مداح از تملّق، بى نيازى

ترجمه زياره ناحيه مقدسه
السلام اى نور چشم فاطمه
اى به عرش حىّ سبحان قائمه
السلام اى سنبل عنبر سرشت
سيّد خيل جوانان بهشت
السلام اى لاله ‏ى پرپر شده
خيمه ات صد پاره از خنجر شده
السلام اى شاهد بود و نبود
ياد آن پژمرده لبهاى كبود
اى به خوبان بين خوبان به شده
اى به زير سمّ اسبان لِه شده
اى سرور سينه‏ ى خَيرُالاَنام
برتو و بر ياوران تو سلام
السّلام اى وقف حق انديشه ات
در مساع خلق گشته پيشه ات
اى به پا از هستى ات، بود و نبود
برعلى اكبرت صدها درود
اى قيامت مكتب حق قوام
اى به ناز شير خوار تو سلام
اى به تو جبريل دارد افتخار
در مباهاتش تودادى اعتبار
اى زجان گهواره ‏ات را داده تاب
خوانده ميكاييل بهرت ذكر خواب
السلام اى سربريده ميهمان
در كنار نهرى از آب روان
السلام اى! ذبح، مقطوع الوتين
معنى ايّاك نعبدنستعين
اى تو را گشته محاسن پرزخون
زخمهاى پيكرت از حدفزون
پيكرت از زخم و خنجر، سوده شد
گونه‏هاى تو به خون آلوده شد
السلام اى پيروهن غارت شده
زنده دين حق ز ايثارت شده
السلام! اى آنكه دندانت شكست
سنگ بر پيشانى ماهت نشست
السلام اى پرپر از باد خزان
بر لبانت خورده چوب خيزران
السلام اى كشته‏ى تير و سنين
قرةالعين النبى يعنى حسين
السلام اى كشته‏ ى دور از وطن
جسم پاكت مانده بى غسل و كفن
السلام اى عشق حق را مشترى
داده ‏اى، انگشت با انگشترى
السلام اى خوانده قرآن روى نى
زينبت در پيش و رأس تو ز پى
السلام اى سرور و آقاى من
پيرمن، استاد من، مولاى من

نوحه حضرت رقيه
از خرابه آوائى به گوش است
يك سه ساله دختر در خروش است
اى نور سرمدى، گل محمدى، بابا خوش آمدى، به ويران سرزدى
بابا حسين حسين
بابا حسين حسين
اى سر جدا روى توكبوداست
كى، مرا يتيم نموده است
رگت بريده شد، مويت كشيده شد
قدّم خميده ‏شد، رنگم پريده شد
بابا حسين حسين
بابا حسين حسين
من همچو تو سختى‏ ها كشيدم
يك لحظه رنگ خوشى نديدم
بر من سيلى زدند، رنگ نيلى زدند،
كتك برمن زدند سنگى برمن زدند
بابا حسين باباحسين
باباحسين حسين

شبيه مادر
اى پدر بيا تا نمرده دخترت
روى من ببين شد شبيه مادرت
نيمه‏هاى شب گمشدم ميان راه
قدخميده‏ اى مى‏ كند مرا نگاه
اى پدر به من ارث فاطمه رسيد
در سه سالگى گيسويم شده سپيد
اى پدر بگو كى سرتو رابريد
بنگر از ستم قامتم پدرخميد

دخت ويران
ستاره شبم كجايى
كى شود از سفر بيايى
خرابه شد ستاره باران
بيابه بزم دخت ويران
كى مى‏ كشى باردگرشانه به مويم
كى ميزنى اى باوفابوسه به رويم
پدرتو رابهانه دارم
به دامنت سر مى‏ گذرم
لب را بگشا قرآن بخوان به مهربانى
اى آشنا دارم بابا قدكمانى
اگر بيايى تو به سويم
خون رخت به گريه شويم
ديدى من را در آن صحرا به ديده خون
آن دم از ره خوردم سيلى ز زجن ملعون
كبوتر شكسته بالم
گريه كند فلك به حالم
در هر كجا تا كه تو را كردم بهانه
دشمن ما را ميزد بابا به تازيانه

همراز بابا(55)
تموم عالم مى ‏دونن كه دخترا بابايين
بابا نياد نمى‏ خوابند منتظر لالايى اند
تو دختر نازمنى همدم وهمراز منى
بخواب بابا بابا سه سال جانباز منى
صورت تو كبودتر از صورت مادرمنه
دست عدو بزرگتر از صورت دختر منه
سه ساله دختر كى ديده - دلش بخواد شهيد بشه
سه ساله دختر كى ديده - موهاش مه سفيد بشه
ديگه نمى ‏گم باباجون - برام يه گوشواره بخر
فقط يه آرزو دارم منم ببر منم ببر
گوش بده بابا دختر شكوه زنامرد مى ‏كنه
از اون شبى كه مى ‏دونى بابا گوشم درد مى ‏كنه
خيمه هامون كه سوخته بود توى گودال اومدم
به پيكر بى سرتو هر جورى بود يه سرزدم
تو هم بيا تو هم بيا يه سر به دخترت بزن
دخترِتو دوست ندارى يه سربه خواهرت بزن
اينجورى كه من مى ‏بينم تو روبه جون دخترت
لب واكن و به من بگو چه جور پريده شد سرت
ميگند يه شب تو راه شام به زخم دل نمك زدند
يه دختر سه ساله رو كتك زدند كتك زدند

عجب رسميه
از هجر بابا دلم بى ‏تابه
تاكى بيايد كنج خرابه
شام ويرانه ‏با صفا گردد
گر سرِ دلبر يار ما گردد

اى پدرجان
گر سربيايد- جانان
روى او بوسم - روى دامانم - باتماشايش مى ‏دهم جانم
عمه بيا كه يارم رسيده
درشام ويران ماهم رسيده
زائر روى ماه بابايم - همره بابا- سوى زهرايم
سرزد سپيده شامم سحر شد
ميهمان رسيده هجران به سرشد
بوسه دارم برخاك ياراو
مى‏ كنم جانم را فداى او


بانوى مى ‏خانه
اى گل لاله من - يار سه ساله من - رقيه جانم عزيز
بيانما مددم - داغ تو مى‏ كُشدم - رقيه جانم عزيز رقيه جانم
با حالت محزون نشسته‏ اى تو با ديده پر خون
آنقدر مگير عمه زمن سراغ بابا مُردم به خدا از غم هجروداغ بابا)اى گل(
بيا بين ز سفر - آمده رأس پدر- اين سربابست (3)
بگو تو با دل خون - شبيه مادرمون - ياس كبودم بابا
ماه منيرم بنگر كه اسيرم
در پيش سرتو از غصه بميرم
گويم به تو اى غمزده با چهره نيلى
زينب شده هر جا سپر ضربت سيلى

بابا حسين
اى سر كه امشب بابا حسين
مهمان مايى بابا حسين
بهتر زجانى بابا حسين
جانان مايى بابا حسين
اى كرده باسر بابا حسين
سيرالى اللّه بابا حسين
در محفل ما بابا حسين
خوش برده ‏اى راه بابا حسين
اى روشن از تو بابا حسين
ويرانه ما بابا حسين
بساز امشب بابا حسين
باخانه ما بابا حسين
تاخانه ‏ام را بابا حسين
كردى تو روشن بابا حسين
وقتى سرت را بابا حسين
برنيزه ديدم بابا حسين
از زندگى شد قطعِ اميدم بابا حسين
بابا ندانم ديدى تويانه
وقتى كه خوردم من تازيانه
خيزد زهجرتْ از سينه ‏ام آه
ببر مرا هم ببر به همراه
رقيه را هم رقيه را هم ببر به همراه
باياد آن يگانه بابا حسين مظلوم
غوغا شده شبانه از اين نواى هجران

چشم جانان
باياد آن يگانه باباحسين مظلوم
نالم ميان ويران بابا حسين مظلوم
غوغا شده شبانه بابا حسين مظلوم
ازاين نواى هجران بابا حسين مظلوم
چون بر مشامم آخر بابا حسين مظلوم
آمد شميم دلبر بابا حسين مظلوم
سامان ندارم و سر بابا حسين مظلوم
دارم به روى دامان بابا حسين مظلوم
چون خون پاى خود را بابا حسين مظلوم
ديدم سرشك خونين بابا حسين مظلوم
آيد زچشم جانان بابا حسين مظلوم
چون گوش زخمى من بابا حسين مظلوم
برچشم من عيان شد بابا حسين مظلوم
زين غصه ديده هايش بابا حسين مظلوم
شد خون چكان و گريان بابا حسين مظلوم
گفتم غم اسيرى بابا حسين مظلوم
آروم به گوششْ بابا حسين مظلوم
ديدم به زير لب شد بابا حسين مظلوم
از داغ غم نالان بابا حسين مظلوم
با او ز عمه گفتم بابا حسين مظلوم
كاندر ميان دشمن بابا حسين مظلوم
از ضرب تازيانه بابا حسين مظلوم
شدجان فداى طفلان بابا حسين مظلوم

حضرت رقيه(56)
سلام اى آخرين دلدار شيعه
سلام اى مونس وغمخوار شيعه
سلام من به اعماق دل تو
كه باشد معدن اسرار شيعه
سلام من به خال هاشمى ‏ات
كه گردد محو آن انظار شيعه
سلام اى عاشقان سينه چاكت
نثارت اى گل بى خار شيعه
قسم برذات پاك كبريايى
كه نبود غيرتو كس يار شيعه
بيا بنما فرج كز دورى تو
گره افتاده اندركارشيعه
بيا در بزم زهراى سه ساله
كه باشد قصه غم بار شيعه
سلام من به آن طفلى كه باشد
گل نيلوفر گلزار شيعه

حسين بابا(57)
كنج خرابه ‏اى شام به باغبون خسته
ياس سه ساله‏اى داشت رنجور و دل شكسته
گلهاى ناز باغش از بس خسته بودند
بردستهاى ياسش زنجير بسته بودند
يه مرد گلچين خالى زعشق و احساس
مى ‏خواستند بگيرند از باغبان گل ياس
در پشت ناقه هاشان با گريه مى‏ دراندند
جسم نحيف وزارش برخاك مى‏ كشاندند
دشمن ميانه‏ ى راه بى عذروبهانه
مى ‏زد به جسم زارش سيلى و تازيانه
جلادهاى ظالم تاپيش مى‏ رسيدند
نازش به ضرب سيلى با خنده مى ‏خريدند
ياس عزيز بابا در نيمه شب دعا كرد
باباى مهربان را از عمق دل صدا كرد
با سرچو باغبان رفت ياس سه ساله ترسيد
چون خورده بود سيلى چشمش دگر نمى ‏ديد
با گريه گفت اى سردر پيش من نشستى
حالا بگو كه آيا باباى من تو هستى
چون ديد باغبان را در خاك و خون نشسته
پيشانى اش زكينه با سنگها شكسته
مى‏ خواست مثل بابا در خون رخش نشيند
خود را چو باغبانش در خاك و خون ببيند
ياس سه ساله خود را بر چهره صدمه مى ‏زد
با مشت كوچك خود بر خويش لطمه مى ‏زد
در گوشه خرابه فرياد بود و زارى
از لعل ياس كوچك خون گشته بود جارى
آماده بهر رفتن از شوق و سرمست
آرام چشم خود را در پيش باغبان بست

حضرت رقيه س
دل پريشانم كه از بابم نمى‏آيد صدا
عمه بابايم كجاست
من نمى‏ خواهم جدا گردم زدشت كربلا
عمه بابايم كجاست عمه بابايم كجاست
عمه مى ‏سوزد دلم بابم چرانامد زجنگ
گر بيايد گيرمش اندربغل من تنگ تنگ
شد برون از خيمه بين بابم چرا كرده درنگ
ذكر لاحول ولا از اونمى ‏آيد چرا
عمه بابايم كجاست عمه بابايم كجاست
جاى آب و جاى نان عمه به من فرما جواب
ده به من يك پاسخى عمه تو از بهر خدا
عمه بابايم كجاست عمه بابايم كجاست
عمه ديدار پدر آب حياتم مى ‏دهد
چهره نورانى ‏اش از غم نجاتم مى ‏دهد
جاى عمويم پدر آب فراتم مى‏ دهد
گر بيايد مى ‏كند سيراب طفلان تو را
شيهه اسب پدر اى عمه مى ‏آيد به گوش
شوق ديدار پدر برده است از سرعقل وهوش
اين صدا مى ‏افكند در خيمه ‏ها جوش و خروش
كامد از ميدان سلامت زاده خيرالنساء
عمه بابايم كجاست عمه بابايم كجاست

]من غريبم، واى بابا، مى‏ كشم پرسوى زهرا[
باباجون خوش اومدى توخرابه اما چرا دير
حالا كه سه ساله ‏ى تو مثل عمه شده پير
قدكمون و مو سپيد و رو كبود و خون جگر
رسيدى به داد اين شكسته پرولى چه دير
اگه ديگه باباجون رفتى سفر منم ببَر
اگه از روناقه افتادم تو دستمو بگير
كاشكى من قربونى تو مى‏ شدم تو قتلگاه
آخه ديگه شدم از زندگى بعد تو سير
دوست دارم براى تو جونمو صد باره بدم
اما هيچ وقت نمى ‏خوام يه بارديگه بشم اسير
آخه ديگه طاقت زخم زبونو ندارم
سرتو رو نيزه بود ودختر تو سربه زير
يه چيزى مى‏ گم همين بَسه بَرا شرحِ سفر
تنم از ضربه ‏ى دشمنا شده خوردو خمير

حضرت رقيه
»حسين غريبه...« خواهر بميره...«»مادر نداره...«
فراق ياروسنگ اهل شام و طعنه‏ ى دشمن
من آخر كودكم اين كوله سنگين است بردوشم
نگاه نافذت باهستى ‏ام امشب چها كرده
گه از تن مى ‏ستاند جان گه از جان مى‏ برد هوشم
چه شود پدر گر امشب در مرحمت گشايى؟
پى پرسش يتيمان به خرابه رخ نمايى
بنشسته ‏ام در اين ره به اميد وصل رويت
زدواى درد هجران دَهى ‏ام پدر شفايى
پى جستن نشانت زدل و زجان گذشتم
به در اميد لطفت بنشسته بى نوايى
دل ما زكين بخستن پروبال ما شكستن
دراين قفس ببستند تو بيا بده رهايى
شب تاروكنج ويران، غم و هجر و قلب سوزان
به رهت نشسته گريان چه شود زدر درآيى
چه شود پدر ز احسان قدمى نهى به ويران
به نثار مقدمت جان دهمت اگر بيايى
همه شب بر آستانت شده كار من گدايى
به خدا كه اين گدايى ندهم به پادشاهى
سركوى دلبر من چو حريم كعبه ماند
كه به هر طرف تو باشى بتوان نمازخوانى

گلى چون شقايق
من روسيه من چهره زشت
كه تو داده ‏اى به دلم بهشت
مَسپارى ‏ام تو به سرنوشت
كه نشوم از تو جدا حسين
صنما حسين... صنما حسين
همه روز روزىِ من تويى
زچه رو غريب وطن تويى
تويى سيدالشهدا حسين

صنما حسين... صنما حسين
به نگاه بسته به خالقت
به گلوى همچو شقايقت
بنويسم از شهدا حسين

صنما حسين... صنما حسين

اينجا كجاست؟
سوز و آه و ناله ‏ام، دلخراش و غم فزاست، عمه جان اينجا كجاست
خاك اين صحرا چرا عمه مى ‏ريزى به سر
مى ‏زنى بر سينه و مى ‏كشى آه از جگر
جاى جاى اين زمين مى ‏كنى هردم نظر
گوئيا اين خاك پيش چشمت آشناست )عمه جان اينجا كجاست( (2)
گاه از درد درون بى قرارى مى‏ كنى
گه گلاب از چشمه ديده جارى مى ‏كنى
گه گذارى سر به خاك آه و زارى مى ‏كنى
گاه مى ‏بوسى زمين گاه فريادت به پاست
گه به اين جانب دوان گه به آن جانب روان
گه به حال اضطراب مى ‏كشى از دل فغان
بردلم آتش زدى اين چه حالست عمه جان
خاك‏ وسنگ اين زمين بانوايت‏ همنواست )عمه‏ جان اينجا كجاست((2)
رنگ رخسارت چرا عمه جان پژمرده است
هم به خود مى‏ لرزى و هم دلت افسرده‏است
ديدن اين منظره تابم از دل برده است
گرد غم بر چهره ‏ات اى‏ اميد دل چراست )عمه جان اينجا كجاست((2)
سرپرست كاروان از چه هستى سوگوار
دختر شير خدا اشك ريزى زار زار
نيست ديگر اين دل خسته را صبر و قرار
نوحه ‏گر عمه چرا اهل‏بيت مصطفى است )عمه جان‏اينجا كجاست((2)
***

يا حسين
يابن الزهرا يا حسين، يابن الزهرا يا حسين (3)
دنيا براى من حسينِ باتو بهشت خرمِ
ولى اگر تو نباشى، دنيا برام جهنمِ
توى همه زندگى ‏ام، خيلى به تو بدهكارم
يابن الزهرا يا حسين يابن الزهرا ياحسين
تو سيد اهل بهشت، تو افتخار آدمى
فقط نه پادشاه من، تو پادشاه عالمى
يابن الزهرا يا حسين، يابن الزهرا يا حسين (3)
مست توام، مست توام باده به پيمانه بريز
كبوتر بام توام، براى من دانه بريز
هر كه به من دانه بده، من روى بامش نمى ‏رم
اگر تو سنگم بزنى، از بابم تو نمى ‏پرم
بچه بودم كه مادرم، حرزتو گردنم مى‏ كرد
وقتى محرم مى ‏اومد، لباس سياه تنم مى ‏كرد
بزرگترهاى من،منو به مجلس تو برده‏ اند
هوامو را داشته باش آقا، منو به تو سپرده‏ اند
يادم مى‏ ياد كه وقت خواب، شبها كنار بسترم
قصه كربلا مى‏گفت، با آه و ناله مادرم
مى ‏گفت يه روز تو كربلا، خيمه هات و آتيش زدند
يه عده نامردادل، بچه هات و آتيش زدند
يابن ا لزهرا يا حسين
مى ‏گفت ميان بچه ‏ها، يه دختر سه ساله بود
قشنگ و نازو خواستنى، ميون اون قافله بود
مى‏ گفت كه او توخيمه ‏ها، عزيز براى همه بود
از همه كس شبيه‏تر، به مادرش بود
مى ‏گفت كه اون رقيه بود، به هر بهانه مى‏ زدند
چندنفرى يه دختر وباتازيانه مى ‏زند
يابن الزهرا يا حسين، يابن الزهرا يا حسين (3)

گل حسين
به عشق تو اسيرم رقيه گل حسين
از داغت مى ‏ميرم رقيه گل حسين
مددكن خدايا كه هر روز و هر شب رقيه‏ گل‏ حسين
نگويم كلامى به‏ جزمدح‏زينب رقيه ‏گل‏ حسين
اميرم اسيرم من بى تو مى ‏ميرم رقيه ‏گل‏ حسين
به عشقت اسيرم رقيه‏ گل‏ حسين
از داغت مى ‏ميرم رقيه ‏گل ‏حسين

رقيه س
همه هستيم رقيه است
مى و مستيم رقيه است
سرود لبم رقيه است
خواب هر شبم رقيه است
تو هستى حبيبم
من بى تو مى ‏ميرم
عمه برات بميره رقيه رقيه رقيه
روتوكبودنبينه رقيه رقيه رقيه


بازار عشق
قسم به هر چى مرده دنيا پُرنامرده
ذكر حسين و زينب دواى هرچى درده
بازار عشق حسين تو عالم غوغا كرده
بسكه مشترى داره عالمو تخته كرده
بخدا عشق رقيه منو ديوونه كرده
كرببلات منو ديونه كرده
عشقت حسين منو ديوونه كرده
مشكِ اباالفضل، غم اباالفضل، داغ اباالفضل منو آواره كرده
غم رقيه دل و ويرونه كرده
پرچم سرخت منو بيچاره كرده
روضه زينب منو آواره كرده
صحن و سرات منو ديوونه كرده

بى بى مهربون
فخرم اينه تو دنيا كه دلم بارقيه است
سبب خلقت من گفتن يارقيه است
دل ديوونه من جز تو طالب نداره
بذاپاتو و رو چشمام مگه صاحب نداره
الهى در همه عمر، در خونت بمونم
اسير و دلسپرده فقط از تو بخونم
اگه عشقت نباشه همه دنيا حقيره
بميره هركى مى ‏خواد تو رواز من بگيره
همه عالم بدونه بى رقيه حقيرم
اسير غصه و غم بى رقيه مى‏ميرم
شماها كه به دنيا مايليد و اَسيريد
نمك زندگيمو ديگه از من نگيريد
همه عالم بدونه بى ‏بى مشكل گشايى
خدا نيستى تو اما همه كاره خدايى
بى بى مهربونم همه بود و نبودم
بى‏بى تو رو مى ‏خوامت من با همه وجودم

سه ساله
رقيه سه سالتم
نگاه مكن كه پيرشدم
اى نازنين بابام‏حسين
مى‏خوام نشون تو بدم
شبيه زهرا پا مى‏ شم
اما نمونده قوتى
يار سفر كرده من
عاقبت اومد از سفر
تموم شده دربه درى
مى ‏روم به همراه پدر
عمه بيا تماشا
موقع مهمونى شده
ببين كه ويرونه ما
عجب چراغونى شده
شمع شب شام بلا
ستاره روى زمين
صدرنشين خاكيان
به حلقه عشق نگين
جان تمام اوليا
فرشته روى زمين
رقيه ديد در طبق
تا كه سر بريده را
ناله كشيد و زد صدا
عمه داغ ديده را
گفت بيا به ديدنت
سربريده آمده
اى كه شنيده‏اى از او
قصه ناشنيده را
آمده تا بَردمرا
به هر كجا كه مى‏رود
عمه مرا حلال كن
كه عمر من تمام شده

حسين ثاراللّه
آندم كه خيام تو - از آتش كين مى ‏سوخت
مابى تو فغان كرديم - رخساره عيان كرديم


بابا تو كجا بودى
از من تو جدا بودى
آندم كه شما مضطر
برآتش كين بوديد
خوردم به زمين ديگر
باياد تو اى دختر
آندم كه سواران را
در خيمه خود ديدى
گلهاى چمن پژمرد
وحشت دل مامى بُرد
بابا تو كجا بودى
از ما تو جدا بودى
آندم كه تو و طفلان
كر ديد فرار از ترس
به سينه من ظالم
من گريه كنان دائم
در فكر شما بودم
كى از تو جدا بودم
بابا تو كجا بودى
از ما تو جدا بودى
آندم كه تن زينب
شد حافظ طفلانت
قلبش به نفس مى ‏زد
او را همه كس مى ‏زد
بابا تو كجا بودى
از ما تو جدا بودى
آندم كه زدست كين
خورديد همه سيلى
نوميد و شدم ديگر
فرياد زدم مادر
زير دست و پابودم
كى از تو جدا بودم
آندم كه حجاب ما
شد غارت و ما مانديم
اشك بصر افشانديم
قرآن و دعا خوانديم
بابا تو كجا بودى
از ما تو جدا بودى
آندم كه عدو با خشم
معجر ز شما مى ‏برد

حضرت رقيه
اى پدر ببين، دخترت رقيه ‏ام
)دل شكسته‏ ام، ياورت رقيه ‏ام( (3)
بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان
از فراق تو شد رقيه خون جگر
)اى پدر بگو كى تو را بريده سر( (3)
آخر اى توان من، باب مهربان من
پس چرا سرت فقط، داده ‏اى نشان من
بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان
اى انيس من بشنو از ماندنم
)ذكر نام تو كرده نيلگون تنم( (3)
مى‏شدم چو در برت، من فدايى سرت
اى پدر مرا ببر، در كنار مادرت
بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان
اى پدر ببين، دخترت رقيه ‏ام
)دل شكسته‏ ام، ياورت رقيه ‏ام

حضرت رقيه
اى گل لاله من، يار سه ساله من، ر قيه جانم عزيز رقيه جانم
بيا نما مددم، داغ تو مى‏ كشدم، رقيّه جانم عزيز رقيّه جانم
گنج خرابه با حالت محزون
نشسته‏ اى تو با ديده پرخون
آنقدر مگير عمه زمن سراغ بابا
)مُردم به خدا از غم هجر و داغ بابا( (2)

اى گل لاله من
بيا ببين ز سفر، آمده رأس پدر، اين سر باباست ببين اين سرباباست
بگو تو با دل خون، شبيه مادرمون، ياس كبودم بابا ياس كبودم
ماه منيرم بنگر كه اسيرم
در پيش سرتو از غصه بميرم
گويم به تو اى غمزده با چهره نيلى
زينب شده هر جا سپر ضربت سيلى (2)

حضرت رقيه
اى قرص قمر از چه
مهمان شده ‏اى برمن (2)
با ما به سفر بودى
يا همسفر دشمن (2)
شد كلبه ما گلشن
چشم همگى روشن (2)
يا حسين اباالمظلوم (3)
تاروى مهت اى سر
در خرابه من‏ديدم(2)
اشك هر دو چشمانم
بر راه تو پاشيدم (2)
آمدى به مهمانى
اى يوسف كنعانى
ياحسين اباالمظلوم (3)
بابا به خدا بى تو
تازيانه‏ ها خوردم (2)
گر عمه نبود، بابا
روى ناقه مى‏مردم(2)
اى بود نبودمن
بين روى كبود من
ياحسين اباالمظلوم (3)
السلام عليك يا بيت الحسين


حضرت رقيه
كنج ويرانه ، گشته غمخانه ، ريزد اشك غم زديده طفل دردانه
جان بابا ناله از سوز جگر دارم
ديده و دامان پر درّ و گهر دارم
بردر ويرانه روز و شب نظر دارم
منكه از مرگ خودم امشب خبر دارم
انتقامم را بيا بستان زبيگانه
تا قيام سرخ تو بابا شود تكميل
شد زمن هر نهضتى تجزيه و تحليل
داده‏ام شورائى از رزمندگان تشكيل
برطرف سازم جفا و كيد هر تضليل
زيروروسازم بناى ابن مرجانه
برگرفتم پرچم خون و شرف بردوش
بانگ آزادى تو باشد مرا در گوش
از سخن هر گز نمى‏ گردم پدر خاموش
كى فتد خون رهايى بخش تو از جوش
بزم هر مزدور را سازم چو غمخانه

حضرت رقيه
گفته بودى تا بيايى
در خرابه پيش من گردى تو مهمان
قصه غصه بگويم
درد هجران، درد حِرمان
اى پدر جان
منتظرم بيايى
تو از سفر پدر جان
سحرم شود شب من
در اين گوشه ويران
تو برام گوشوار مى ‏آرى
من برات انگشترى كادو مى ‏آرم
تا مى ‏آيى در خرابه
من به پيش تو پدرجان مى ‏سپارم
من چى بگم پدرجان
عمه اينجا نشسته
بى كسى شو نگاه كن
كه قامتش شكسته
چهره خونى، سينه شاكى
درد و غصه‏ هام بابا خيلى زيادند
تاكه ديدند من يتيمم
بچه شامى ‏ها منو بازى ندادند
بيا كنج ويرانه
دلم زار و اسيره
دخترت آروم آروم
از غصه‏ ها مى ‏ميره
مى ‏كشيدم، دشمن تو
جسم زارم، بر روى خاك بيابان
نه توانى مانده بر تَن
تا كنى لب وابگويم اى حسين جان
ببين كنج خرابه
دختر سه ساله خوابه
از دورى مسافر
دل تنگش كبابه
خواب مى ‏بينه بازنشسته
روى زانوى پدر، سرروى شونه
پنجه دستاى بابا
بر پريشان موى نازش گشته شونه

حضرت رقيه
زير اين آسمان ديده ‏اى نديده
سه ساله دخترى شود قدّ خميده
بنشين اى مهمانم
به روى دامانم
اى پدر جان ببين به شور و نوايم
گرچه طفلم ولى محتاج عصايم
بنشين اى مهمانم
به روى دامانم

رباعى
اى گل كه نواى بلبل از آهت بود
وى آنكه خرابه بزم دلخواهت بود
بيش از سه بهار را نديدى، اما
گويى كه چهل خزان سرراهت بود


نوحه حضرت رقيه
زاشك من و طفلان
چراغان شده ويران
بيا عمه تماشا
زره آمده مهمان
شبم را سحر آمد
پدر از سفر آمد
تويى ماه منيرم
زتو بوسه بگيرم
زلبهاى پراز خون
دعاكن كه بميرم
به لب زمزمه آمد
اميد همه آمد
مرا ديد و به يادش
رخ فاطمه آمد
شده فصل خزانم
به لب آمده جانم
روى دامنم امشب
تو را من بنشانم
چو بلبل به نوايم
ببين قدّ دوتايم
روم راه وليكن
شود عمه عصايم

زبانحال حضرت رقيه
اى روشنى ويرانه
تو شمع و منم پروانه
به رويم پدرجان اين دو چشم پر زخون واكن
رخ دختر خود را ببين و ياد زهرا كن
يا ابتا- ببر مرا 2
بردى زدلم صبر و شكيبايى را
برخيز و ببين طفل تماشايى را
با دست به دنبال سرت مى ‏گردم
سيلى ببرد قوّت بينايى را
امشب كه تويى مهمانم
بنشين به روى دامانم
تو بگو چرا لعل لبت چون ارغوان باشد
به گمانم آن كه جاى چوب خيزران باشد
يا ابتا- ببر مرا 2

حضرت رقيه
بردن اسم خانم، افضل اعمال منِ
توى مجلسش بودن، عشق من، حال منِ
همه عالم مى ‏دونن، كه من عبد رقيه ‏ام
حرم كوچيك اون كعبه آمال منِ
يا رقيه مددى عمه سه ساله مددى
من مى ‏خوام تو مجلست شور و نوا به پا كنم
هى بگم رقيه جان، با اسمتون صفا كنم
از شما مددبخوام خانم مرا يارى كنى
عموعباس تو رومثل خودت صدا كنم
يا رقيه مددى عمه سه ساله مددى
قربون مهربونيت، لطف و صفا و كرمت
طوطياى چشم من، گرد و غبار قدمت
دوست دارم كه مست مست از مى ‏آگاهى بشم
به جنون آمده و به سوى تو راهى بشم
گرچه رب من يكى، كعبه يكى، قبله يكى
ولى امشبُ مى‏ خوام رقيه اللهى بشم
يا رقيه مددى عمه سه ساله مددى
***
زمين و آسمان گويد
يا رقيه، يارقيه
سپهر و كهكشان گويد
يا رقيه، يارقيه
زبان انس و جان گويد
يا رقيه، يارقيه
شب ميلاد او شادم
زعشقش خانه آبادم
دل من بى امان گويد
يا رقيه، يارقيه
چنين گويد شه مستى
شبيه مادرم هستى
ببوسد بعد از آن گويد
يا رقيه، يارقيه
ميان جنت المأوى
پر از شور و پرازغوغا
زنى قامت كمان گويد
يا رقيه، يارقيه
درون خانه احساس
يل ام البنين عباس
زجانش باتوان گويد
يا رقيه، يارقيه
به هنگام دعا خواندن
به هر سختى و درماندن
به لب صاحب زمان گويد
يا رقيه، يارقيه
به دل شور و شعف دارد
به دامن چون صدف دارد
رباب خسته جان گويد
يا رقيه، يارقيه
بميرم عصر عاشورا
درآن تاريكى و غوغا
سرى روى سنان گويد
يا رقيه، يارقيه

دلم پر غم و غصه
سرت روى زمينه
لبت به خون نشسته
گريه‏ام واسه همينه
عمه مى ‏گفت تا تو بيايى
واسه ما بچه‏ ها قرآن مى ‏خونى
پس چرا لب، بسته ‏اى تو
اى همه هستى من اى آسمانى
كنج خرابه شام
نشسته چشم به راهم
تا كه بياى ببينى
زندگى سياهم


تقدير
از دو چشم خسته‏ ى من
برسرت ريزد ستاره
قصّه‏ ى نيلوفرم من
از كتابى پاره پاره
منكه تنهايم
كو ه غمهايم
كن تما شايم
مثل زهرايم
يا اباالمظلوم
بى تو اى باباى مظلوم
صورتم شد ارغوانى
از سر ناقه فتادم
قامتم گشته كما نى
اى كه هجرانت
گشته تقديرم
باتو مى ‏آيم
بى تو مى ‏ميرم

مرغ بى آشيان
بسكه دويدم عقب قافله
پاى من از ره شده پُر آبله
عمّه بيا گمشده پيدا شده
كنج خرابه شب يلدا شده
همه هست آرزويم
كه ببينم از تو رويى
چه زيان تو را كه من هم
برسم به آرزويى
عاشق شب‏زنده دارم اى پدر
تابرايت‏جان سپارم اى پدر
سربه زير پَر نهاده
مُرغكى بى آشيانه
از چه افتاده خدايا
طوطى من از ترانه

رقيه جانم بابا
امشب اى عمّه در اين ويرانه
زنم آتش به دل بيگانه
زدرد شانه ا ى بابا زدستم شانه مى‏ افتد
سبب اين است اگر امشب پريشان مانده گيسويم
مكن منعم اگر بادست دنبال تو مى‏گردم
كه سويى نيست ديگر اى پدر در چشم بى سويم
پروبال شكسته قدرت پرواز كِى دارد
شكسته بال و پر در كنج ويران چون پرستويم
»غريبم، غريبم، غريبم...«
»اسيرم، اسيرم...«
دلم خواهد كه برخيزم بگردم دورتو امّا
خداداند نمى‏ باشد رمق ديگر به زانويم

حسين غريبه، حسين غريبه
من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرده خاموشم
همه كردند غيراز چند پروانه فراموشم
اگر بيمار شد كس، گل برايش مى ‏برند و من
به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تواى لب تشنه آب آزاد شد برما
شرار آتش‏است اين آب بر كامم نمى ‏نوشم
تو را دربوريا پوشند و جسم من كفن گردد
به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمى ‏پوشم
اگر گاهى رها مى‏ شد زجسم سينه فريادم
زضرب تازيانه قاتلت مى ‏كرد خاموشم

سه ساله حسين
سه ساله دختر كه كتك نداره
اون كه قباله فدك نداره
بچه ديگه سيلى زدن نداره
هلال ماه نيلى شدن نداره
جسم كوچيك لگد زدن نداره
گوش كوچيك پاره شدن نداره
موى پريشون كشيدن نداره
قد كوچولو خميدن نداره
عترت طه تماشا نداره
خورشيد عصمت كه حاشا نداره
زاده زهرا كه ديدن نداره
بچه يتيم كه خنديدن نداره
رقيه بودن‏كه نگاه نداره
يتيم شدن جرم و گناه نداره
بچه زدن تازيانه نمى ‏خواد
كشيدن وحشيانه نمى ‏خواد


بهانه پدر
امشب، دل من بهانه دارد
با تو سخن شبانه دارد
گرتو به خرابه‏ ام بيايى
يك لحظه عيادتم نمايى
جان بر سر ديدنت گذارم
غير از تو دگر غمى ندارم
روىِ تو مه و ستاره‏ ى من
رو سوى سرت اشاره ‏ى من
رأس تو به روى نيزه ديدم
قرآن زلب تو مى ‏شنيدم
جاى تو تنور و گوشه ‏ى دير
من يكسره پيش ديده ‏ى غير
اكنون بِنگِر عزيز زهرا
در كنج خرابه‏ام چه تنها
سوى من غمزده سفر كن
شام من خسته را سحر كن
بنگر كه چه قامتم كمان است
از فاطمه بررُخم نشان است
ياسم ولى از جفا چو لاله
شد پير غم تو اين سه ساله
آن شب كه زناقه‏ ام فتادم
گفتم كه بيا برس به دادم
اين دم كه رسيده اِىْ گل ناز
وقت سفر و زمان پرواز
من با سرتو به زمزمه ‏ام
مشتاق جمال فاطمه ‏ام
ديگر ببرم كه پرزدردم
تا همسفر سرتو گردم

بيا...
بيا امشب در اين ويرانه‏ ى من
بيا اى سر در اين كاشانه‏ ى من
بيا تا با نگاه باصفايت
شود ويرانه چون ميخانه‏ ى من
بيا گردد سبو لبهاىِ خشكت
دوچشم خونى ات پيمانه‏ ى من
بيا تا زلف پر خاكستر تو
بيايد در ميان شانه من
بيا تا بوسم آن روى چو ماهت
صفا يابد دل مستانه‏ ى من
بيا بر دامنم مهمان من شو
دهم جان را به تو جانانه‏ى من
بيا در شام غمها شمع من باش
به تو گردد، دل پروانه ى من
بيا تا كه لبان خونى ‏ات را
بشويد اشك دانه دانه ‏ى من
بيا بگشا دو چشم غرق خونت
ببين اين محنت غمخانه ‏ى من
بيا ليلى من يك دم نظر كن
كه مجنون هم شده ديوانه‏ ى من
بيا تا در شب تاريكِ ويران
سرت گردد چراغ خانه ‏ى من
بيا تا همره هم سوى زهرا
رويم امشب از اين ويرانه‏ ى من

شهادت حضرت رقيّه
مرحوم محدث قمى ره از كامل بهايى ره نقل مى ‏كند:
بانوان اسير در دوران اسارت در صدد بودند تا جريان شهادت مردان را براى كودكان چه پسر و چه دختر پوشيده نگهدارند و چون كودكى سراغ پدر را مى‏گرفت در جواب او مى‏ گفتند پدرت در سفر است و به زودى باز مى‏گردد تا اينكه دخترى چهار ساله شبى از خواب بيدار شده و گفت: پدرم حسين  كجاست هم اكنون او را در خواب ديدم همه زنان و كودكان با بى تابى اين دختر گريه نمودند و بى ‏تابى مى‏ كردند.

منكه چنين خون جگرم عمّه جان
چرا نيايد پدرم عمّه جان
به راه او ديده‏ ى من شد سفيد
زبسكه من منتظرم عمّه جان
كاش در اين گوشه‏ ى ويران پدر
قدم نهادى به برم عمّه جان
تا كه ببيند پيكرم را سياه
كبود گشته بصرم عمّه جان
كجا خرابه جاى مهمان بُوَد
خاك زمينش به سرم عمّه جان

يزيد از خواب بيدار شد پرسيد چه خبر است؟ گفتند جريان از اين قرار است. )دختر حسين از خواب بيدار شده بهانه‏ ى پدر گرفته است
يزيد گفت سر پدر را براى او ببرند تا آرام شود خلاصه آن سر مقدس را آوردند و در كنار دختر چهار ساله‏ ى امام حسين )عليه السلام( قرار دادند، پرسيد اين چيست؟
گفتند اين سر مقدّس پدر تو حسين است، اينجا بود كه اين دختر با سربُريده‏ ى پدر راز دل گفت و درد دل نمود.

پدر فداى سر نيكوى تو
خاكسترى رنگه چرا موى تو
به هر كجا رفته ‏ام و مى‏ روم
عقربك قبله‏ ى دل سوى تو
پدر تو آمدى به ديدار من
تا كه دوباره شنوم بوى تو
مشام جان از تو معطّر شده
ياد آور خلق نبى خوى تو
من به فداى لب خشكيده ‏ات
محراب من كمان ابروى تو

شايد گاهى خيره خيره به سرنگاه مى ‏كند و گاهى برداشته و در آغوش مى‏ كشد و دوست دارد تمام سختيهايى كه در سفر كوفه و شام ديده براى پدر بازگو كند تا عقده از دل گشايد.

كنون كه آمدى در روبرويم
برايت درد دلهايم بگويم
نشسته گردغم بر چهره ‏ى تو
به اشك ديدگان رويت بشويم
همى خواهم بگويم راز دل را
وليكن بغض بگرفته گلويم

ناگهان ديدند نغمه سراى بوستان حريم ولايت از نوا افتاد همين كه نزديك شدند، ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده است .(64)

اشك پدر
ديدند نيزه از خاك بيرون نمى ‏ياد، سرابى عبداللّه بالاى نيزه برگشته است، عقب كاروان را نگاه مى‏ كند به زين العابدين گفتند آقاجان چى شده فرمود: پدرم بچه ‏هايش را خيلى دوست مى ‏دارد، حتماًيكى از آنها بين راه افتاده.
لشگر براى گرفتن جايزه عجله داشت، سه نفر را مأمور كردند بروند دنبال اين بچه‏ ها بگردند، يكى از آنها شمر بود، بچه ‏ها دعا مى‏كردند نكند شمر رقيه را پيدا كند، ديگرى زجن بود.(65)
حالا ببينيم رقيه كجاست، تو بيابان مى‏ گشت صدا مى ‏زد...

دشت تاريك و من از درد به خود پيچيدم
ناگه از دورسياهى كسى را ديدم
به سوى طفل ره، مانده قدم بر مى‏ داشت
ناله‏اى زير لب و دست به پهلو مى‏ داشت
قامتش بود خم و چهره او نيلى بود
حتم دارم كه همان هم اثر سيلى بود
گفت بنشين به برم كودك دل خسته من
تا نوازش كند از بازوى بشكسته من
واى آن لحظه عجب لحظه غمناكى بود
من ندانم كه چرا چادر او خاكى بود

بامن كمى حرف زد، با هم درد و دل كرديم، به من گفت دخترم.

گفت اى آينه رخسار من
هر دو چشمت همچو چشم تارمن
گرچه آرام دل طاها منم
خود بگو زهرا تو هستى يا منم
در برمادرم بودم راحت با او حرف زدم تا آمدم در آغوش او بخوابم ديدم يكى به پهلويم زد اگر بچه را بخواهند ببرندش بغلش مى ‏كنند امّا امّا امّا...

دشمنت رسيد بابا،بابا،بابا
موهامو كشيد بابا،بابا، بابا
زجن بى‏ حياست بابا،بابا،بابا
پس عمو كجاست، بابا،بابا، بابا

سخن غنچه باگل
چو عمه بوسه زند پدر براين گلويت
دلم مى ‏خواد كه امشب پربزنم به كويت
اى پدر بگو، كى سرترا بريده
كاشكى بشكنه، دست شمر خير نديده
ببين كه دختر تو، كنار تو نشسته
بگو پدر چه كسى سرتو را شكسته
بوده، اى پدر ديدن تو آرزويم
مانده جاى آن دست دشمنت به رويم
تا ديدمت به نيزه، خواستم ببوسم لبانت
دستاى بستم نذاشت، شوم الهى فدات
بس دويده ‏ام به پشت قافله
پاى من شده ‏اى پدر پر آبله
»اى واى بابام حسين«(4)
گفتم به بابام كه ببين
چه مجلس آرايى شده
مثل من و عمه جونم
بابا تماشايى شده (2)
بابا تو كه رفته بودى
نبودى من اسير شدم
رقيه سه سالتم
نگاه نكن كه پيرشدم (2)
اى نازنين بابام حسين
مى ‏خوام نشون تو بدم
شبيه زهرا پا مى ‏شم
امانمونده قوتى (2)
يار سفر كرده من
عاقبت اومد از سفر
تموم شده در به درى
مى‏ رم به همراه پدر (2)
عمه بيا تماشا كن
موقع مهمونى شده
ببين كه ويرونه ما
عجب چراغونى شده (2)
شمع شب شام بلا
ستاره روى زمين
صدر نشين خاكيان
به حلقه عشق نگين (2)
قبله جان اولياء
فرشته روى زمين
***
دلم از غم شده پاره
گمونم آخر كاره
براى دخترت بابا
نمونده گوش و گوشواره
***
بابا من رقيه دخترتوام
دختر شبيه مادر توام


منِ الذّى اَيْتمَنَى
باباجون قربون زخماى لبت
حرف بزن با گل بى ‏تاب و تبت
توروجان عمه زينب اى پدر
يابمون يا منو همرهت ببر
باباجون بى قرارم، بى قرارم
بابامن طاقت دورى ندارم
تو روجون عمه زينب اى پدر
يابمون يا منو همرهت ببر
بيا بين دشمنت بابا
چقدر جلاّد بى رحمه
زسنگينى زنجيرش
تموم گردنم، زخمه
»منِ الذّى اَيْتمَنَى«
ندارم قدرت كارى
پاهام زخمى و خونينه
درآور خار از پايم
كه من چشمام نمى‏بينه
چه گويم از غم و دردم
نبودى بارها مُردم
زروى ناقه‏اى بابا
به صورت بر زمين خوردم
نگاه كن عمه‏اى بابا
چه سان رنجور و افسرده
براى من سپر بوده
به جاى من كتك خورده
»منِ الذّى اَيْتمَنَى«
نمى ‏خنده چرا بابا
چنين غمگين و پژمرده
به لبهاى قشنگ او
گمونم خيزران خورده
»منِ الذّى اَيْتمَنَى«
به عمه نمى‏ گويم
زمونه خيلى نامرده


سه ساله دختر
اى سه ساله دخترم
اى شبيه مادرم
جان رسيده برلبم
عمه تو زينبم
گوتو آخر يارقيه
چه بدى از عمه ديدى
من كه لالايى نخوندم
پس چرا عمه خوابيدى

روياى پدر
بابا نظر كن ويران نشينم
كى مى ‏شود من رويت ببينم
بابا حسين جان
ديشب به خوابم، روى تو ديدم
با يك جهان غم، سويت دويدم
بابا حسين جان
اى تازه مهمان، جانم فدايت
هستى خود راه ريزم به پايت
به دشمن دون، سيلى چشيدم
ازتازيانه بابا چه گويم
بابا حسين جان

شبيه مادر
كمكم كن عمه جونم
سپر بلاى جونم
وقت رفتنم رسيده
نمى ‏شد پيشت بمونم
واى از اين دور و زمونه
دلم از شاميا خونه
مثل مادرت شدم من
همونى كه قدكمونه
رسم نامردا همينه
سر بابا روزمينه
عمه چادرى سرم كن
بابا گوشامو نبينه
ببين عمه بى قرارم
سرش و روسينه دارم
چرا قرآن نمى‏ خونه
من كه خيزران ندارم
شدم از جفا و كينه
مثل بانوى مدينه
دستمو بگير نيفتم
ديگه چشمام نمى ‏بينه

سلطان عشق
سلطان عشق، سلطان عشق، سلطان عشق
هركى ميره كرببلا ميدونه
باديدنش دلش ميشه ديوونه
ديونه گرزنده بخواد بمونه
شب تاسحر حسين حسين مى ‏خونه
سلطان عشق، سلطان عشق، سلطان عشق
شب كه ميشه دلم برات مى ‏گيره
خيلى دلم بهونتو مى ‏گيره
مثل پرنده تو قفس اسيره
اسير شده انگار داره مى‏ ميره
دلم برات تنگه خدا ميدونه
عقده تو،توى دلم مى‏ مونه
چاره نداره دل بى تابِ من
شب تاسحر حسين حسين مى‏ خونه
سلطان عشق، سلطان عشق، سلطان عشق

دختر سه ساله
يه دختر سه ساله، دلش به شور و تابه
عصاى دست زينب، گل سرخ رُبابه
نشسته تو خرابه در انتظار مهمون
خرابه روبااشك چشماش كرده چراغون
رقيه جان رقيه... رقيه جان رقيه
چادر نماز نازش دل از همه ربوده
ولى افسوس و افسوس كه صورتش كبوده
زبعد عمر عباس ‏چقدر سختى كشيده
سه سال بيشتر نداره ولى قدش خميده
رقيه جان رقيه... رقيه جان رقيه
از اين داغ جگرسوز، دل زينب شكسته
نماز مى ‏خونه امّا به حالتِ نشسته
ولى مى ‏خواد بلند شه به ديوار دست مى گيره
با خاطرات عباس فقط آروم مى ‏گيره
رقيه جان رقيه... رقيه جان رقيه
به ياد على اصغربارون اشك مى ‏باره
شده قاتل جونش يك مشك پاره پاره
نداره على اكبر كه سررو پاش بذاره
ديگه سنگ صبورى خدا زينب نداره
رقيه جان رقيه... رقيه جان رقيه

***
رقيه ايمان دل مرد بيابان دل
خداو يزدان دل، ديده گريان دل
ناله و افغان دل، زلف پريشان دل
نواى نالانِ دل، ناله سوزان دل
بهشت و رضوان دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
گل و گلستان دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
لولو و مرجان دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
شراب مستانِ دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
بهرخروشان دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
شراب مستان دل رقيه سلطان دل
دختر سلطان دل رقيه جانان دل
رقيه جانان دل، رقيه عرفان دل
انيس پنهان دل، عروس قرآن دل
درس دبستان دل، رقيه مهمان دل
اسير هجران دل
شهيده بى نشان رقيه
رقيه سلطان رقيه سلطان
دختر شيرين زبان رقيه
رقيه سلطان رقيه سلطان
»ياريحانة الحسين يارقيه«
آمد به خرابه تارقيه
شد مونس ابتلا رقيه
تسخير نموده قلبهارا
با ذكر خدا خدا رقيه
مأمور و سفير شهر شام است
از دولت كربلا رقيه
اجلال نگر كه در غريبى
دارد دو صد آشنا رقيه
خواه از درش اى مريض حاجت
تابر تو دهد شفا رقيه
دين خود اگر اداكنى تو
قرض تو ادا كند رقيه
اى سائل مستمند و مسكين
گو بهر نجات يارقيه
زندانى شام بود و جان داد
در زير شكنجه‏ها رقيه
يك طفل سه ساله اين همه درد
شاكى نشد از بلارقيه
آن شب كه سربريده راديد
افتاد دگر زپا رقيه
لب بر لب شه نهاد و بنمود
جان در دل شب فدا رقيه
حلال جميع مشكلات است
با دست گره گشا رقيه
تو خرابه تك و تنها
يه سه ساله مثل زهرا
توى چشماش پر اشك و
روى پاهاش سربابا
زير لبهاش گله داره واى
گله از قافله داره واى
دست لرزون سرپرخون
كف پاش آبله داره

نوحه سنگين
كى ديده بچه يتيم هق هق كنه
از غم دورى بابا دق كنه
كى ديده باباش كه از سفر مى‏ياد
ميون يك طبقى با سر بياد
كى ترا اين همه كعب و نى زده
بَر رُخت اين همه ضربه كى زده
بابا جون يتيم شدن بددرديه
نيمه شب سيلى زدن نامرديه
دست و پاى كوچيك آيا ديده ‏اى
اشكهاى يك سه ساله را ديده‏ اى
اين سه ساله جلوه زهرا بود
كربلا را آخرين امضاء بود

در گوشه ويرانه‏ ام ابتا يا حسين تو شمع و من پروانه‏ ام ابتا ياحسين
باباچه دير آمدى‏ با آه شب گير آمدى اى گوهر يكدانه ‏ام‏ بوسه زنم‏بروى‏ تو
به صورت و ابروى تو بعد از تو اى جان پدر سوزم چو شمعى تاسحر
***

حضرت رقيه
سه ساله كنج ويرانه فدا شد دگر حاجت روا شد رقيه زائر خيرالنساء برشد دگرحاجت روا شد در گوشه ويرانه ‏ام اين چشم گريانم باباحسين‏ جانم
رأس تو را پروانه ‏ام اى مونس جانم بابا حسين جانم

حضرت رقيه عليهاالسلام
پدر بيا به فداى رخ زيباى تو
نشسته ‏ام كه زنم بوسه به لبهاى تو
گفتگوها با تو دارم
از فراقت بيقرارم
ديدى آخر اى گل من
شد خزان آخر بهارم
اى پدر جان اى پدر جان (2)
چه مى‏ شود كه بيائى ز سفر اى پدر
به قلب من زده هجر تو شرر اى پدر
در خرابه صادقانه
خوانم امشب اين ترانه
در كنار رأس بابا
ميدهم جان عاشقانه
اى پدر جان اى پدر جان (2)
بيا ببين كه خرابه شده ‏كاشانه ‏ام
من عاشقم بر شمع تو چو پروانه ام
در هواى كوى جانان
در خرابه ميدهم جان
اين دل من ناله دارد
با دو چشم گوهر افشان

  

غدیر(عید ولایت وامامت)

 

 

در باب عید غدیرآمده است:

روز عید غدیر عید الله الاکبر و عید آل محمّد(ص) است و در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که از آنجناب پرسیده شد آیا مسلمانان را غیر از جمعه و فطر و قربان عیدی هست؟

فرمودند:آری. عیدی هست که حرمتش از همۀ اعیاد بیشتر است.

راوی گفت: کدام عید است؟

حضرت فرمودند: روزی است که پیامبر(ص) امیر المومنین علی(ع) را به جانشینی خود نصب فرمود و اعلام کرد: هر که من مولا و آقای اویم، پس علی مولا و آقا و پیشوای اوست و آن روز هیجدهم ذی الحجه است.

راوی گفت: در آن روز چه کار باید انجام داد:

فرمود: باید روزه بدارید و عبادت کنید و محمد و آل محمد(ص) را یاد کنید و بر ایشان صلوات فرستید. رسول خدا(ص)، علی(ع) را وصیّت کرد که این روز را عید گرداند و هر پیامبری به جانشین خویش وصیّت می کرد این روز را عید گرداند.

و در حدیثی از امام رضا(ع) خطاب به ابن ابی نصر بزنطی آ مده است که فرمود: ای پسر ابی نصر! هر کجا که باشی بکوش روز عید غدیر نزد قبر مطهّر حضرت امیر المومنین حاضر شوی. به درستی که خداوند می آمرزد در این روز از هر مرد و زن مومن گناه شصت سال ایشان را؛ و از آتش دوزخ آزاد می کند دو برابر آنچه که در شبهای قدر و فطر و ماه رمضان آزاد کرده است و پرداخت یک درهم در این روز به برادران مومن برابر با هزار درهم در اوقات دیگر است؛ و در این روز به برادران مومن خود نیکی و احسان کن و هر مرد و زن مومن را شاد گردان. به خدا سوگند اگر مردم فضیلت این روز را چنان که باید بدانند، هر آینه فرشتگان با ایشان هر روز ده مرتبه مصافحه کنند.

 

برای این روز شریف اعمال زیادی وارد شده که ما به اختصار به بعضی از این اعمال اشاره می کنیم. (جهت تفصیل بیشتر به کتاب شریف مفاتیح الجنان مراجعه شود.)

1- روزه.

2- غسل کردن.

3- زیارت حضرت علی(ع) که یکی از آنها زیارت "امین الله" است.

4- خواندن دعای "ندبه".

5- چون مؤمنی را ملاقات کند، این تهنیت را بگوید: «الحمد الله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایه امیر المومنین و الائمه المعصومین علیهم السلام

 و برای این امور فضیلت بسیاری ذکر شده است:

پوشیدن لباسهای نیکو - زینت کردن - استعمال بوی خوش - شادی کردن و شاد نمودن شیعیان امیر المومنین - گذشت از تقصیر شیعیان - برآوردن حاجت آنان - صله رحم - اطعام اهل ایمان - شکر و سپاس به خاطر نعمت بزرگ ولایت و...  

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

«ولایت» محور خطبه غدیریه نبوی

آیت الله جوادی آملی
وقتی آیات سوره مباركه احزاب نازل شد كه: النّبیّ اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امّهاتهم و اولوا الأرحام بعضهم اولی ببعض (1)، مردم از رسول گرامی تفسیر این كریمه را سئوال كردند؛ كه النّبیّ اولی بالمؤمنین من انفس هم یعنی چه ؟ فرمود: السّمع و الطّاعه.

فرمود: من دو سمت دارم؛ یكی سمت(رسالت) دارم كه احكام الهی را نقل می كنم، خودم عمل می كنم؛ شما یاد می گیرید و عمل می كنید. سمت دیگر من (ولایت) و (امامت) و (رهبری) من است، كه من فرمانده كلّ قوایم، فرمانده جنگ و صلحم، فرمانده اخذ زكوات ام؛ مسائل كشوری و لشكری به عهده من است، رهبری جامعه به عهده من است. من فرمانی كه می دهم، شما باید بشنوید و اطاعت كنید.

وقتی گفته شد: اولی بالمؤمن، یعنی قلمرو ولایت،كلیه مؤمنین اند، بانفسهم و اموالهم و حقوقهم. و این اولی،أفعل تعیینی است، نه أفعل تفضیلی. همانطوری كه و اولوا الأرحام بعضهم اولی ببعض، أفعل تعیین است، نه أفعل تفضیل؛ اینجا هم كه فرمود: النّبیّ اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ أفعل تعیین است، نه تفضیل! یعنی وقتی رسول گرامی درباره امت اسلامی تصمیم گرفت، متعیّناً تصمیم پیغمبر، مقدّم است.

درك واقعی حج در پرتو ادراك ولایت امام معصوم (ع)

مردم با این دیدگاه به مكه رفتند، تا حج واقعی را ادراك كنند. در جریان حج مستحضرید كه گفتند: من تمام الحج لقاء المام(2). یكی از بركات حج این است كه حاجی ها و زائران به طرف كعبه، مشرّف بشوند، و خانه خدا را زیارت كنند؛ بعد از زیارت به حضور امامشان مشرّف بشوند و عرض نصرت و ولایت كنند. من تمام الحجل قاء المام.

آنگاه در چنین شرائطی وجود مبارك رسول گرامی (ص) سخنرانی مبسوط كرد؛ وضع خودش را شرح داد، نزول قرآن را بازگو كرد؛ بعد نظیر اخذ میثاق، همانطوری كه ذات أقدس له فرمود: الست بربّ كم، قالوا: بلی؛ خلیفه الله، انسان كامل، یعنی اوّلین انسان و آخرین انسان آثار خدائی كه در او جلوه كرده است به عنوان آیت كبرای حق، از مردم ا قرار گرفت؛ فرمود: أیّها النّاس! الست اولی بكم من انفس كم؟ قالوا: بلی(3). این قالوا بلی را آنچنان گفتند كه در ذاخذ ربّك من بنی آدم من ظهور هم ذریّتهم و اشهدهم علی انفسهم الستب ربّ كم قالوا بلی (4). خلیفه خدا، كار خدائی می كند.

نیل به مقام ( محبوبیّت ) خدای سبحان، در پرتو این حدیث نورانی از غرر روایات اسلام است؛ هیچ اختصاصی به ما شیعیان ندارد! علمای بزرگ اهل سنّت این را نقل كرده اند. هم به طریق صحیح نقل شده، هم به طریق موثّق نقل شده، هم به طریق حسن؛ هم علمای ما نقل كرده اند، هم علمای آنها. هم مرحوم كلینی نقل كرد، هم دیگر بزرگان محدّث اسلامی در جوامع روائی خود كه انسان كامل در پرتو قرب نوافل به جائی می رسد ومحبوب خدا می شود. لا زال یتقرّب عبدی المؤمن بیب النّواف لحتّی احبّه (5). او قبلاً محبّ من است، بعد محبوب من می شود. او حبیب من بود، الآن من حبیب اویم؛ بعداً او حبیب من می شود.

وقتی من محب شدم و او محبوب شد، از آن به بعد هم مجاری ادراكی او را مجاری ادراكی من تعیین می كند، هم مجاری تحریكی او را مجاری تحریكی من به عهده می گیرد. وقتی به این بارگاه منیع بار یافت، حتّی احبّه؛ فذا احببته كنت سمعه الّذی یسمع به، و بصره الّتی یبصرب ها، و لسانه الّذی ینطقبه(كه اینها مجاری ادراكی اوست) ؛ و یده الّتی یبط شبها(6)، كه مجاری تحریكی اوست. اگر كسی واقعاً خلیفه الله شد، به اذن خدا كار الهی انجام می دهد. آنچه در میثاق الهی گذشت؛ ا شهاد بود، استشهاد بود، ا قرار بود، و اعتراف؛ در غدیر خم هم،چنان صحنه ای گذشت.

محوریّت « ولایت » علی (ع) در خطبه غدیریه نبوی (ص)

در بعضی از نقل ها آمده است: من كنت ول یّه فعل یأ ول یّه (7). دیگر سخن از مولا نیست، تا كسی بگوید: مولا به معنای ناصر یا دوست و مانند آن است. و اگر كسی خواست از سیاق،استشهاد كند، كلام مسوقل اجل الكلام صدر قضیه است، نه ذیل قضیه. برخی ها خواستند بگویند: منظور از این مولا، دوست و ناصر است؛ برای اینكه در ذیل قرینه آمده است: اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله (8). غافل از اینكه كلام صدری دارد كه ل اجله یساق الكلام. هدف اصلی و تابلوی حرف، در صدر قرار می گیرد. آن استشهاد و اشهاد عمومی محور ولایت پیغمبر بود، نه دوستی پیغمبر !

فرمود: مردم ! من برابر آیه سوره احزاب اولی هستم یا نه ؟ قالوا: بلی. فرمود: اگر من اولایم؛ هر كه ولایت مرا قبول دارد، ولایت علی را هم باید قبول داشته باشد. همگان گفتند: بخ بخ. به علی عرض كردند: السّلام علیك اصبحت یا مولای و مولی كلّ مؤمن و مؤمنه (9). حضرت فرمود: هنّئونی، هنئّونی (10). تهنیّت بگوئید، تبریك بگوئید، شادباش بگوئید. آن روز، روز تبریك بود.

اهمیّت ویژه عید سعید غدیر خم در بین اعیاد اسلامی

اهل بیت روز أضحی را، روز عید فطر را در كنار ( غدیر ) قرار می دادند. الآن كه این مجلس روحانی تمام بشود، حتماً در پایان روز یا به قرآن، یا به دعا، یا به زیارت، یا به نماز سر گرم باشید؛ مبادا خدای ناكرده این روزی كه از 80 ماه بالاتر است، از دست بدهید! مبادا خدای ناكرده این روز را به عنوان یك روز تعطیل تلقّی كنید!! این روز، روز عید است؛ همتای عید قربان است، همتای عید فطر است، روزی نظیر روز جمعه است كه عید رسمی مسلمین است.

بنابراین اگر كلام، ظهوری دارد؛ زمام ظهور به دست صدر سخنرانی است، نه به دست ذیل ! آنگاه نفرین كرد؛ عرض كرد: خدایا ! كسی كه علی را مخذول كند، تو مخذولش كن. كسی كه علی را خانه نشین كند، تو خانه نشینش كن. بعد دعا كرد: كسی كه علی را یاری كند، تو یاور باش. كسی كه علی را دوست دارد، تو دوستش باش.

سخنرانی آیت الله جوادی آملی (دامت بركاته) به مناسبت عید سعید غدیر خم در دیدار با جمع كثیری از طلاب، فضلاء، دانشجویان و اقشار مختلف مردم ـ قم؛ 6 / 2 / 1376

 

پیمبر   کز  خلایق    برترین  بود                   بدانستی   که  حج  آخرین  بود

چو   در  خاک  غدیر  خم رسیدند                   بکردند  صبر  تا مردم  رسیدند  

تمام   حاجیان  را   جمع    کردند                  سخن های فصیحش سمع کردند

که هر کس را که  من مولای اویم                 ز  بعد  خود  علی مولاش گویم  

وصی   باشد   برایم   هم    برادر                  ولی   بهر   شما   مولا و رهبر

 ولی   انداخت   رسم   بی    وفایی                 میان   امت   و   مولا   جدایی !

خلافت  را  ز  دست   او    ستاندند                 شتر  در خانه ای  دیگر نشاندند

 خلافت  را به  نزدش قیمتی  نیست                 به قدر لنگه کفش کهنه ای نیست

سکوتش   بهر  حفظ    دین  اسلام                 که  تا  شاید  بماند  شیعه  را  نام

سکوت ازشیرغران بس عجیب است             چرا؟ چون بین یارانش غریب است

 ٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬

  

امام علی علیه السلام از دیدگاه اندیشمندان غیرمسلمان

 

علی علیه السلام شخصیتی بزرگ و بی بدیل است که در طول تاریخ همواره مورد مدح و ستایش بزرگان قرار گرفته و حتی  کسانی که به امامت علی (ع) باور ندارند نیز، او را در نوع خود یگانه و بی نظیر می دانند؛ مطلبی که پیش رو دارید نمونهاست از گفتار اندیشمندان غیر مسلمان درباره حضرت علی 

 

    

  - " جبران خلیل جبران"

که از علمای بزرگ مسیحیت، مرد هنر و صاحب ذوق بدیعی است لب به ستایش علی گشوده و چنین می گوید:" به عقیده من علی بن ابیطالب ( پس از پیامبر) نخستین مرد از قوم عرب است که وجودش، همه فضائل کامل بودن را در قوم خویش دمید و آهنگ آن را به گوش مردمی رسانید که پیش از آن مانند آن را نشنیده بودند و در بین تاریکی های جاهلیت از روش روشن او متحیر ماندند؛ پس کسی که طریق علی را پسندید به فطرت سلیم بازگشت و آن که از باب خصومت وارد شد جاهیلت را ترجیح داد."جبران معتقد بود که:" دو طایفه شیفته روش علی بودند یکی خردمندان پاکدل و دیگری نیکو سرشتان با ذوق، علی بن ابیطالب شهید عظمت خویش گشت او از دنیا رفت در حالی که نماز بر زبانش جاری و دلش از شوق خدا لبریز بود. مردم عرب، حقیقت مقام او را درک نکردند تا گروهی از مردم کشور همسایه آنها( ایران) برخاسته، این گوهر گرانبها را از سنگ تشخیص داده و او را شناختند."

جبران اضافه می کند که:" علی (ع) مانند پیغمبران درگذشت، مقام و شأن او در بصیرت و بینایی چون پیغمبران، مختص شهر، بلد، قوم، زمان و مکان نبوده و شخصیتی بین المللی داشت."

جبران همیشه نام علی (ع) را در مجالس خاص و عام به زبان می آورد،  تعظیم می کرد و می گفت علی از جهان رفت درحالی که هنوز رسالتش را به کمال، تبلیغ نکرده بود.

- "شبلی شمیل"

دانشمندی است که در سال 1335 هجری درگذشت، وی شاگرد برجسته مکتب داروین بود و نخستین کسی است که نظریه" قوه" را در شرق منتشر کرد سپس برخلاف مکتب استاد خود که فردی الهی بود، به انکار مقدسات و جهان ماوراء طبیعت برخاست وتا لحظه مرگ از مکتب مادیگری پیروی نمود.وی با اصراری که در انکار توحید داشت، در برابر شخصیت علی ( ع) سرتعظیم فرود آورده و در مورد او چنین می گوید:" امام و پیشوای انسان ها علی بن ابیطالب بزرگ بزرگان و یگانه نسخه ای است که با اصل خود «پیامبر( ص)» مطابق است هرگز اهل شرق و غرب، سخنرانی نظیر او در گذشته و حال ندیده است."

- " میخائیل نعیمه"

که از دانشمندان مسیحی است در مقدمه ای که بر کتاب " صوت العدالة الانسانیة" نوشته درباره حضرت علی (ع) چنین می گوید:" پهلوانی امام( ع) تنها در میدان جنگ نبود بلکه او در روشن بینی،  پاکدلی، بلاغت، سحر بیان،  اخلاق فاضله،  شور ایمان،  بلندی همت،  یاری ستمدیدگان و ناامیدان، متابعت حق و راستی و بالجمله در همه صفات پهلوان بود. اگر چه مدت زیادی از حضور او گذشته، اما هر گاه بخواهیم بنیاد زندگی نیکو و سعادتمندی را بگذاریم باید به روش او رجوع کرده و دستور و نقشه را از او بگیریم."- " جرج جرداق"مسیحی، نویسنده معروف لبنانی در کتاب " صوت العدالة الانسانیة " درباره علی ( ع) چنین می نویسد: ای دنیا چه می شد اگر همه نیروهایت را در هم می فشردی و دوباره شخصیتی مانند علی با آن عقل، قلب ، زبان و شمشیر نمودار می کردی؟"

- " کارلایل"

فیلسوف انگلیسی، هر گاه به نام علی (ع) می رسید بزرگی علی چنان او را به وجد می آورد و نیروی عظمت آن حضرت چنان تحریکش می کرد که از بحث علمی بیرون می شد و بی اختیار شروع به مدیحه سرایی او می کرد، او درباره علی چنین می گوید: " ما نمی توانیم علی را دوست نداشته باشیم و به وی عشق نورزیم زیرا هر چه خوبی هست که ما آن را دوست داریم همه در علی جمع است. او جوانمرد شریف و بزرگواری بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دلیری بود، از بشر شجاع تر، اما شجاعتش آمیخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.پیش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند، فرمود: اگر زنده ماندم خود می دانم چه کنم و اگر درگذشتم اختیار با شماست، اگر می خواهید او را قصاص کنید یک ضربت بیشتر به او نزنید و اگر عفو کنید به تقوا نزدیک تر است."

- "لامنس"

یک کشیش بلژیکی است  که در زبان عربی و تاریخ عرب مهارت داشت. او درباره علی (ع) می گوید:" برای عظمت علی این بس که تمام اخبار و تواریخ علمی اسلامی از او سرچشمه می گیرد. او حافظه و قوه شگفت انگیزی داشت. علمای اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن مفتخرند که گفتار خود را به علی مستند دارند چرا که گفتار او حجیت قطعی داشت، او باب مدینه علم بود و با روح کلی پیوستگی تام داشت."- "مادام دیالافوا"، در مقام تعریف حضرت علی (ع) چنین می نویسد:" احترام علی (ع) در نزد شیعه به منتها درجه است و حقاً هم باید این طور باشد زیرا این مرد بزرگ علاوه بر جنگ ها و فداکاری هایی که برای پیشرفت اسلام کرد، در دانش،  فضائل ، عدالت و صفات نیک بی نظیر بود و نسلی پاک و مقدس نیزاز خود باقی گذارد. فرزندانش نیز از او پیروی کردند و برای پیشرفت مذهب اسلام مظلومانه تن به شهادت دادند. علی(ع) کسی است که در قضاوت به منتها درجه عدالت رفتار می کرد و در اجرای قوانین الهی اصرار و پافشاری داشت. علی کسی است که اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود، او کسی است که تهدید و نویدش قطعی بود. "

- "مادام دیالافوا "

در ادامه این بحث می گوید:" چشمان من گریه کنید، اشک های خود را با آه و ناله من مخلوط نمایید و برای اولاد پیامبر که مظلومانه شهید شدند، عزاداری کنید."- " پطروشفسکی" استاد دانشگاه لنینگراد می گوید:" علی (ع) تا سرحد شور و عشق پای بند دین، صادق و راستگو بود... و مقام صفات اولیاءالله در وجودش جمع بود."

 

__________________
 
  
10 شعر از شاعران معاصر ايران درباره غدير


* عباس براتي‌پور

تا شد به روي دست نبي (ص) مرتضي (ع) بلند
شد رايت جلال خدا برملا بلند

بشنيد چون كه نغمه «يا ايهاالرسول»
گرديد منبري همه از پشته‌ها بلند

مرآت پاك لم‌يزلي، آيت جلي
شد بر سرير دست حبيب خدا بلند

آيين پاك ختم رسل ناتمام بود
گر بر نمي‌شد آن مه برج ولا بلند

هنگامه شد به كوري چشمان دشمنان
شد بانگ مرحبا ز همه ما سوي بلند

خورشيد دين، سپهر يقين، ختم مرسلين
شد زين سبب ميان همه انبيا بلند

تا شد به عرش دست نبي ماه عارضش
شد اين ندا ز بارگه كبريا بلند

تكميل شد شريعت پاك محمدي
چونان كه گشت دين خدا را لوا بلند

اي مظهر صفات خداوند لايزال
وي از تو آسمان ولايت به پا بلند

هرجا كه بود پيكر هر ناتوان به خاك
هر جا كه بود ناله هر بي‌نوا بلند

هر جا كه بود طفل يتيمي سرشك‌بار
هرجا كه بود شعله شور و نوا بلند

از بهر دستگيري آنان سپندوار
يك‌باره مي‌شد ا» يد مشكل‌گشا بلند

تا خانه‌زاد خود كُنَدَت كردگار پاك
بهرت نمود خانه خود را بنا بلند

آهنگ «تفلحوا» چو شنيدي ز كوي دوست
و آواز خوش چو شد ز حريم حرا بلند

يك‌باره دست بيعت خود را از روي شوق
كردي به سوي شمس رُسل، مصطفي بلند

مدحت‌گر تو ذات جلالت مأب حق
مدح تو كرده با سخن «هل اتي» بلند

پا بر حريم خانه چون بگذاري از شرف
فرياد شوق مي‌شود از بوريا بلند

با ذوالفقار تو همه جا آشكار بود
دست بلند شير خدا، «لافتي» بلند

ما ريزه‌خوار خوان ولاي توايم و بس
از لطف توست اين كه بُوَد بخت ما بلند

خمّ غدير بود و به قدرت خدا نمود
جاه و جلال آن دُر يكدانه را بلند

در پهن دشت ظلمت كفر و نفاق و كين
همواره بود آيت شمس الضّحي بلند

باب المراد اهل جهاني و مي‌كنند
بر آستان قدس تو دست دعا بلند

اي نفس قدرت ازلي، - يا علي - نماي
نخل شكوه نهضت «روح خدا» بلند

ما پيروان مكتب سرخ ولايتيم
گر مي‌زنيم گام سوي كربلا بلند

عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان
تيغي كه گشت بر سر آن مقتدا بلند

تا مست جام توست «براتي» به روزگار
سر مي‌كند به عشق تو روز جزا بلند


* پروانه نجاتي

دشت تا خيمه زد آهنگ خروشيدن را
چاه هم تجربه كرد آتش جوشيدن را

دست خورشيد در آفاق رسالت چرخيد
چنگ زد گيسوي ترديد پريشيدن را

و بيابان چه تبي داشت از انبوه سكوت
تا مبارك كند اين آينه پوشيدن را

عشق ابلاغ شد و حلقه مستان گُل كرد
تازه كرد آن خُم نو، چشمه نوشيدن را

پر شد آغوش غدير از دم «بخٍّ بخٍّ»
تا بكوبد هيجانات نيوشيدن را

عطر «من كنتُ...» و غوغاي «علي مولاه»
قافله قافله راند اين همه كوشيدن را


* مهدي رحيمي

دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد
در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد

دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل
پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد

دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست
دست همه قوم صميمانه به هم خورد

«لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت
«لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد

يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد
يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد

پس باده پريد از سر مستان و پس از آن
بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد


* نادر بختياري

السلام اي غدير! مَهبَط عشق!
مقصد دولت مسلّط عشق!

السلام اي غدير! مقصد يار!
وي گل‌افشان ز موج‌موج بهار!

چه بهاري توراست؟ كز خُم تو
مست عشقيم در تلاطم تو؟

تشنگان ولايتيم همه
عطش بي‌نهايتيم همه

لب خشكم ارگ ترَك خورده‌ست
غيرتم بارها محك خورده‌ست

قصه اهل كوفه بودن چيست؟
مست آب و علوفه بودن چيست؟

لب، اگر تر كند علي (ع)، تيغيم
حنجرِ عارفانه تبليغيم

از ولايت هر آن كه دم نزند
نفس از بام صبحدم نزند

عشق را وقت استماع رسيد
وحي در «حجة‌الوداع» رسيد

ما علي (ع) را گرفته‌ايم هنوز
تا نبي (ص) را چو خويش، گُم نكنيم
از سبو مي‌ زديم تا ديگر
جام را در شراب خُم نكنيم

ورنه «مروان»، «معاويه»، «هارون»
همگي از نبي (ص) سخن گويند
من، ولي، دستِ آن كسان بوسم
كز نبي (ص) زينبي (س) سخن گويند

غير آل علي (ع) كه مي‌داند؟
دين احمد، به تيغ، پابرجاست
حقِّ بدعت‌گذار، شمشير است
جايِ احساس و عشق، ديگر جاست

«ابن ملجم» نكشت، مولا را
مرگ، طاقت نداشت پيش علي (ع)
همه گفتند: امام را كشتند
ليك زنده است تا هميشه علي (ع)

لفط بر لفظ، من نمي‌بافم
هر طرف بنگرم، علي (ع) بينم
نه در آن كوچه يا در اين خانه
هركجا بگذرم، علي (ع) بينم

اوست نوري زلامكان و زمان
كه جهان در شعاع‌هاش، گُم است
گر به دنبال ديدن اويي
عكسش افتاده در «غدير خُ«» است

شيعه، سني‌ترين مذهب‌هاست
زان كه سنت، ملاك هر شيعه‌ست
زين سبب هركه اهل سنت شد
دم ز حيدر زند، اگر شيعه‌ست

سني و شيعه را اگر فرقي‌ست
اندك است آن چنان كه دشنه و تيغ
هر دو در قلب خصم، خواهد شد
تا كه خورشيد، سرزند زستيغ

آفتاب، آفتابِ اسلام است
بر سرِ ي، سرِ حسين (ع) ببين
دين، به تيغ دو تيغه، مديون است
«خيبر» و «خندق» و «حنين» بين

ذوالفقارِ ستيز! مولا
كوفيانه را به قعرِ گور فرست
جوشِ رجّاله‌هاست از شش سو
سيصد و سيزده غيور فرست

همرهانم! برادران! ديري‌ست
دشمنان، در كمين ما هستند
نه به دنبال، شوكت مايند
در پي مسخ دين ما هستند

بين‌ ما، تا شكاف اندازند
فرقه‌ها ساختند، بيهوده
اشتراكات را نهان كردند
چون چراغي كه مي‌زند دوده

روشنايي بجو، كه تاريكي
تيه گمراهي است باور كن
مصطفي، آن كه ماه كامل ماست
هم ستاره علي‌ست، آري چون،

علي (ع) آيينه خداوند است
عشق از او، انعكاس مي‌يابد
نور، بر گِرِد قامتش پيچد
ماهِ من، ناشناس مي‌تابد

ياد كن خلوتِ فقيران را
در شبِ سرِ يثرب و كوفه
گريه‌ها، گريه‌هاي مولاوار
رازها، رازهاي مكشوفه

پرده برداشت حيدر از اسرار
هرچه بود و نبود، با من گفت
غصه‌ها را و زخم‌ها را سرخ
دردها را كبود، با من گفت

بعد از آن صحبت غريبانه
اسمان را بنفش، مي‌بنيم
آخرين مرد، خواهد آمد و من
آسب و تيغ و درفش، مي‌بينم

آخرين مرد، آخرين اميد
آخرين حامي ولايت حق
آخرين گردبادِ نوراني
انتشار عدالت مطلق


* رضا اسماعيلي

اي علي، اي ارتفاعت تا خدا
بي نهايت، بيكران، بي‌انتها

اي علي، اي همسر بانوي اب
جلوه حق، اسم اعظم، نور ناب

اي علي اي خوب، اي تنهاترين
اي ملايك با نگاهت همنشين

اي علي، اي آفتاب حق سرشت
اي قسيم روشني‌هاي بهشت

اي فراتر از تصور، ازخيال
بحر عرفان، آفتاب بي‌زوال

اي تو خورشيد نهان در زير ابر
كوه علم و كوه حلم و كوه صبر

چون تو مردي نيست در اين روزگار
هيچ تيغي نيز، همچون ذوالفقار

جان ما را كن ز عشقت منجلي
اي فدايت جان عالم، يا علي

كاش مي‌كرديم بيعت تا بهار
مي‌شكفتيم از كرامات علي

در بهارستان او گل مي‌شديم
زائر آواز بلبل مي‌شديم

از غدير خم، سبويي مي‌زديم
در صراط عشق، هويي مي‌زديم

زائر كوي تولا مي‌شديم
جرعه نوش عشق مولا مي‌شديم

با نزول سوره سبز غدير
باز مي‌كرديم، بيعت با امير

با علي، آيينه‌دار سرنوشت
وارث بوي خدا، بوي بهشت

شد غدير خم، هلا، اي عاشقان!
مي‌وزد عطر علي از آسمان

چيست تفسير غدير خم؟ علي
عشق را، مولا، عدالت را، ولي

چيست تفسير غدير خم؟ ولا
رستخيز عشق، بيعت با خدا

چيست تفسير غدير خم؟ حريم
رو به روي ما، صراط مستقيم

چيست تفسير غدير خم؟ اميد
مژده رحمت به امت، بوي عيد

چيست آيا اين غدير خم؟ سحر
صبح صادق، نور لبخند ظفر

چيست آيا...؟‌ساقي و ساغر، شراب
اتشي در جان هستي، عشق ناب

چيست آيا... ؟ خنده فتح المبين
روز اكمال رسالت، عيد دين

چيست آيا...؟ سيب سرخي ناگهان
سهم ما از عشق، آري عاشقان

در غدير خم خدا شد منجلي
در دل خورشيدي مولا علي

چيره شد فرمانرواي آفتاب
گشت سهم آفرينش، نور ناب

عشق باريد و زمين آيينه شد
مهرباني وارد هر سينه شد

خاك را بوي نجيب گل گرفت
عالم هستي، تب بلبل گرفت

آسمان شد با زمين همسايه باز
شد زمين مهمانسراي اهل راز

چشم‌ها با نور همبستر شدند
قلب‌ها با هم صميمي‌تر شدند

قبله توحيد، آن جان جهان
روح ايمان ، خاتم پيغمبران

در غديرستان خم، اعجاز كرد
راز معصوم خدا را باز كرد

گفت پيغمبر: ‌علي نور خداست
بعد من، او پيشوا و مقتداست

اي شمايان! امت سبز زمين
در ميان خلق عالم، بهترين

حرف حق اين است و در آن شبهه نيست
هم علي حق است و هم حق با علي‌ست

عشق را در قلب خود دعوت كنيد
با علي،‌نور خدا، بيعت كنيد

اين حقيقت از كسي مستور نيست
جانشين نور، غير از نور نيست

در غدير خم ولايت شد قبول
برد بالا دست مولا را رسول

رفت بالا دست خورشيد غدير
شد امام و متداي ما، امير

عشق، بيعت كرد با نور خدا
شد عدالت، سرور و مولاي ما

نور احمد، برگرفت از رخ نقاب
«آفتاب آمد، دليل آفتاب»

زين بشارت، آسمان خنديد مست
نور باريد و طلسم شب شكست

شد جهان، آيينه باران علي
عالم هستي، چراغان علي

جون علي،‌ آيينه عدل است و داد
دست در دست علي بايد نهاد

چون علي، نور خداي سرمد است
بيعت ما با علي، با احمدست

شد ز عشق حق، وجودش صيقلي
هر كه بيعت كرد، با نور علي

باز دل در كوي مستي گم شده
عالم هستي، غدير خم شده

باز هم مستيم، از جام غدير
باده مي‌نوشيم با نام امير

باز فصل شور و شيدايي شده
در زمين از عشق، غوغايي شده

آمده عيد ولايت، عاشقان
روز اكمال رسالت، عاشقان

در غدير خم، بيا كامل شويم
«ياعلي» گوييم و صاحبدل شويم

«ياعلي» گوييم تا بالا شويم
قطره‌ها، اي قطره‌ها دريا شويم

با علي،‌ نور خدا، بيعت كنيم
عشق را در قلب خود، دعوت كنيم

با علي، هم عهد و هم پيمان شويم
هم زبان و هم دل قرآن شويم

با علي، قرآن ناطق، بوتراب
سوره عصمت، امام آفتاب

چون كه احمد گفت: ‌او نور جلي‌ست
بعد من، اي عاشقان! مولا، علي‌ست


* محمدعلي مجاهدي

چون وجود مقدس ازلي
شاهد دلرباي لم يزلي

وقت پيمان گرفتن از ذرات
با صدايي رسا و بانگ جلي

«اولست بربكم» فرمود
پاسخ آمد از هر طرف كه: بلي

تا بسنجد عيارشان، افرودخت
آتشي در كمال مشتعلي

داد فرمان، روند در آتش
تا جدا گردد اصلي از بدلي

فرقه‌يي ز امر حق تمرد كرد
گشت مطرود حق ز پر حيلي

با شقاوت قرين و مد شد
شد پريشان ز فرط منفعلي

فرقه ديگري در آتش رفت
ز امر يزدان قادر ازلي

نادر شد بهرشان چو خلد برين
كه بود اين سزاي خوش عملي

با سعادت قرين شد و همدم
گشت مقبول حق ز بي خللي

بهر اين فرقه حق عيان فرمود
جلوات نبي و نور ولي

كه منم نور احمد مختار
مهر من نيست غير مهر علي

ناگهان شد عيان در آن وادي
نور مولا علي ز بي حللي

چون به خود آمدند، مي‌گفتند
در حضور خداي لم يزلي

كه: علي دست قادر ازلي‌ست
رشته ما سوا به دست علي‌ست


* نصرالله مرداني

قسم به جان تو اي عشق اي تمامي هست
كه هست هستي ما از خم غدير تو مست

در آن خجسته غدير تو ديد دشمن و دوست
كه آفتاب برد آفتاب بر سر دست

نشان از گوهر آدم نداشت هر كه نبود
به خمسراي ولايت خراب و باده پرست

به باغ خانه تو كوثري بهشتي بود
كه بر ولاي تو دل بسته بود صبح الست

در آن ميانه كه مستي كمال هستي بود
به دور سرمدي‌ات هر كه مست شد پيوست

بساط دوزخيان زمين ز خشم تو سوخت
چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست

هنوز اشك تو بر گونه زمان جاري‌ست
ز بس كه آه يتيمان، دل كريم تو خست

ز حجم غربت تو مي‌گريست در خود چاه
از آن به چشمه چشمش هميشه آبي هست

هنوز كوفه كند مويه از غريبي تو
زمانه از غم تنهايي‌ات به گريه نشست

دمي كه خون تو محراب مهر رنگين كرد
دل تمامي آيينه‌ها ز غصه شكست


* مرتضي اميري اسفندقه

صداي كيست چنين دلپذير مي‌آيد؟
كدام چشمه به اين گرمسير مي‌آيد؟

صداي كيست كه اين گونه روشن و گيراست؟
كه بود و كيست كه از اين مسير مي‌آيد؟

چه گفته است مگر جبرييل با احمد؟
صداي كاتب و كلك دبير مي‌آيد

خبر به روشني روز در فضا پيچيد
خبر دهيد:‌كسي دستگير مي‌آيد

كسي بزرگ‌تر از آسمان و هر چه در اوست
به دست‌گيري طفل صغير مي‌آيد

علي به جاي محمد به انتخاب خدا
خبر دهيد: بشيري به نذير مي‌آيد

كسي كه به سختي سوهان، به سختي صخره
كسي كه به نرمي موج حرير مي‌آيد

كسي كه مثل كسي نيست، مثل او تنهاست
كسي شبيه خودش، بي‌نظير مي‌آيد

خبر دهيد كه: دريا به چشمه خواهد ريخت
خر دهيد به ياران: غدير مي‌آيد

به سالكان طريق شرافت و شمشير
خبر دهيد كه از راه، پير مي‌آيد

خبر دهيد به ياران:‌دوباره از بيشه
صداي زنده يك شرزه شير مي‌آيد

خم غدير به دوش از كرانه‌ها، مردي
به آبياري خاك كوير مي‌آيد

كسي دوباره به پاي يتيم مي‌سوزد
كسي دوباره سراغ فقير مي‌ايد

كسي حماسه‌تر از اين حماسه‌هاي سبك
كسي كه مرگ به چشمش حقير مي‌آيد

غدير آمد و من خواب ديده‌ام ديشب
كسي سراغ من گوشه گير مي‌آيد

كسي به كلبه شاعر، به كلبه درويش
به ديده بوسي عيد غدير مي‌آيد

شبيه چشمه كسي جاري و تبپنده، كسي
شبيه آينه روشن ضمير مي‌آيد

علي (ع) هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير مي‌آيد

به سربلندي او هر كه معترف نشود
به هر كجا كه رود سر به زير مي‌آيد

شبيه آيه قرآن نمي‌توان آورد
كجا شبيه به اين مرد، گير مي‌آيد؟

مگر نديده‌اي آن اتفاق روشن را؟
به اين محله خبرها چه دير مي‌آيد!

بيا كه منكر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قيامت اسير مي‌آيد

بيا كه منكر مولا اگر چه پخته، ولي
هنوز از دهنش بوي شير مي‌آيد

علي هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير مي‌آيد...


* ابوالقاسم حسينجاني

آسمان، سرپناه مولا بود
و زمين، كارگاه مولا بود

عاشقي، پابه‌پاي او مي‌رفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود

هرچه مي‌كرد، دلبري مي‌كرد
مهرباني، سپاه مولا بود

عدل و آزادگي، كه گم مي‌شد
چشم مردم، به راه مولا بود

روز، هر چيز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراه مولا بود

روز و شب را، به كار، وا مي‌داشت:
اين، سپيد و سياه مولا بود!
آب، از الغدير، برمي‌داشت
مَشربي، كه گواه مولا بود

كوفه، هرچند هم، كه بد مي‌كرد
باز هم، در پناه مولا بود!

پدر خاك بود و، خاكي بود
بي‌گناهي، گناهِ مولا بود!


* محمود اكرامي

به آتش مي‌كشم آخر زبان سربه‌زيرم را
به توفان مي‌سپارم اسمان‌هاي اسيرم را

منم من، گردبادي خسته‌ام، زنداني خويشم
بگيريد آي مردم دست‌‌هاي ناگزيرم را

تمام عمر باقي مانده‌اش را گريه خواهد كرد
اگر توفان بخواند خنده‌هاي دور و ديرم را

درختان گردبادي رو به خورشيدند، از آن دم
كه خواندم در مسير باد، اندوه غديرم را

شبي اندوه تابان علي (ع) از چاه بيرون شد
شبي سيراب ديدم جان سر تا پا كويرم را

قربان عرفه ونیایش تو یاحسین

 
 تمام اميد مني
 
 

متن کامل دعای عرفه همراه با ترجمه کامل : 


دعای و از جمله دعاهاى مشهور این روز دعاى حضرت سید الشهداء علیه السلام است بشر و بشیر پسران غالب اسدى روایت کرده اند که پسین روز عرفه در عرفات در خدمت آن حضرت بودیم پس از خیمه خود بیرون آمدند با گروهى از اهل بیت و فرزندان و شیعیان با نهایت تَذَلُّل و خشوع پس در جانب چپ کوه ایستادند و روى مبارک را بسوى کعبه گردانیدند و دستها را برابر رو برداشتند مانند مسکینى که طعام طلبد و این دعا را خواندند:
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَیْسَ لِقَضآئِهِ دافِعٌ وَلا لِعَطائِهِ مانِعٌ وَلا کَصُنْعِهِ
ستایش خاص خدایى است که نیست براى قضا و حکمش جلوگیرى و نه براى عطا و بخششش مانعى و نه مانند ساخته اش
صُنْعُ صانِعٍ وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ فَطَرَ اَجْناسَ الْبَدائِعِ واَتْقَنَ
ساخته هیچ سازنده اى و او است بخشنده وسعت ده که آفرید انواع گوناگون پدیده ها را و
بِحِکْمَتِهِ الصَّنائِعَ لا تَخْفى عَلَیْهِ الطَّلایِعُ وَلا تَضیعُ عِنْدَهُ الْوَدائِعُ
به حکمت خویش محکم ساخت مصنوعات را طلایه ها(ى عالم وجود) بر او مخفى نیست و امانتها در نزد او ضایع نشود
جازى کُلِّ صانِعٍ وَرائِشُ کُلِّ قانعٍ وَراحِمُ کُلِّ ضارِعٍ وَمُنْزِلُ
پاداش دهنده عمل هر سازنده و سامان دهنده زندگى هر قناعت پیشه و مهربان نسبت به هر نالان ، فروفرستنده
الْمَنافِعِ وَالْکِتابِ الْجامِعِ بِالنُّورِ السّاطِعِ وَ هُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ
هر سود و بهره و آن کتاب جامع که فرستادش بوسیله نور آن نور درخشان و او است که دعاها را شنواست
وَلِلْکُرُباتِ دافِعٌ وَلِلدَّرَجاتِ رافِعٌ وَلِلْجَبابِرَةِ قامِعٌ فَلا اِلهَ غَیْرُهُ وَلا
و گرفتاریها را برطرف کند و درجات را بالا برد و گردنکشان را ریشه کن سازد پس معبودى جز او نیست و
شَىْءَ یَعْدِلُهُ وَلَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُاللَّطیفُ الْخَبیرُ
چیزى با او برابرى نکند و چیزى همانندش نیست و او شنوا است و بینا و دقیق و آگاه
وَهُوَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَرْغَبُ إِلَیْکَوَاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّةِ لَکَ
و او بر هرچیز توانا است خدایا من بسوى تو اشتیاق دارم و به پروردگارى تو گواهى دهم
مُقِرّاً بِاَنَّکَ رَبّى وَ اِلَیْکَ مَرَدّى اِبْتَدَاْتَنى بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ اَنْ اَکُونَ
اقرار دارم به اینکه تو پروردگار منى و بسوى تو است بازگشت من آغاز کردى وجود مرا به رحمت خود پیش از آنکه باشم
شَیْئاً مَذْکُورا وَخَلَقْتَنى مِنَ التُّرابِ ثُمَّ اَسْکَنْتَنِى الاْصْلابَ آمِناً
چیز قابل ذکرى و مرا از خاک آفریدى آنگاه در میان صلبها جایم دادى و ایمنم ساختى
لِرَیْبِ الْمَنُونِ وَاخْتِلافِ الدُّهُورِ وَالسِّنینَ فَلَمْ اَزَلْ ظاعِناً مِنْ
از حوادث زمانه و تغییرات روزگار و سالها و همچنان همواره از
صُلْبٍ اِلى رَحِمٍ فى تَقادُمٍ مِنَ الاْیّامِ الْماضِیَةِ وَالْقُرُونِ الْخالِیَةِ لَمْ
صلبى به رحمى کوچ کردم در ایام قدیم و گذشته و قرنهاى پیشین
تُخْرِجْنى لِرَاْفَتِکَ بى وَلُطْفِکَ لى وَاِحْسانِکَ اِلَىَّ فى دَوْلَةِ اَئِمَّةِ
و از روى مهر و راءفتى که به من داشتى و احسانت نسبت به من مرا به جهان نیاوردى در دوران حکومت پیشوایان
الْکُفْرِ الَّذینَ نَقَضُوا عَهْدَکَ وَکَذَّبُوا رُسُلَکَلکِنَّکَ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى
کفر آنان که پیمان تو را شکستند و فرستادگانت را تکذیب کردند ولى در زمانى مرا بدنیا آوردى که
سَبَقَلى مِنَ الْهُدَى الَّذى لَهُ یَسَّرْتَنى وَفیهِ اَنْشَاءْتَنى وَمِنْ قَبْلِ ذلِکَ
پیش از آن در علمت گذشته بود از هدایتى که اسبابش را برایم مهیا فرمودى و در آن مرا نشو و نما دادى و پیش از
رَؤُفْتَ بى بِجَمیلِ صُنْعِکَ وَسَوابِغِ نِعَمِکَ فابْتَدَعْتَ خَلْقى مِنْ مَنِىٍّ
این نیز به من مهر ورزیدى بوسیله رفتار نیکویت و نعمتهاى شایانت که پدید آوردى خلقتم را از منى
یُمْنى وَاَسْکَنْتَنى فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بَیْنَ لَحْمٍ وَدَمٍ وَجِلْدٍ لَمْ
ریخته شده و جایم دادى در سه پرده تاریکى (مشیمه و رحم و شکم ) میان گوشت و خون و پوست
تُشْهِدْنى خَلْقى وَلَمْ تَجْعَلْ اِلَىَّ شَیْئاً مِنْ اَمْرى ثُمَّ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى
و گواهم نساختى در خلقتم و واگذار نکردى به من چیزى از کار خودم را سپس بیرونم آوردى بدانچه
سَبَقَ لى مِنَ الْهُدى اِلَى الدُّنْیا تآمّاً سَوِیّاً وَحَفِظْتَنى فِى الْمَهْدِ طِفْلاً
در علمت گذشته بود از هدایتم بسوى دنیا خلقتى تمام و درست و در حال طفولیت و خردسالى
صَبِیّاً وَرَزَقْتَنى مِنَ الْغِذآءِ لَبَناً مَرِیّاً وَعَطَفْتَ عَلَىَّ قُلُوبَ
در گهواره محافظتم کردى و روزیم دادى از غذاها شیرى گوارا و دل پرستاران را
الْحَواضِنِ وَکَفَّلْتَنى الاُْمَّهاتِ الرَّواحِمَ وَکَلاَْتَنى مِنْ طَوارِقِ الْجآنِّ
بر من مهربان کردى و عهده دار پرستاریم کردى مادران مهربان را و از آسیب جنیان
وَسَلَّمْتَنى مِنَ الزِّیادَةِ وَالنُّقْصانِفَتَعالَیْتَ یا رَحیمُ یا رَحْمنُ حتّى
نگهداریم کردى و از زیادى و نقصان سالمم داشتى پس برترى تو اى مهربان و اى بخشاینده تا
اِذَا اسْتَهْلَلْتُ ناطِقاً بِالْکَلامِاَتْمَمْتَ عَلَىَّ سَوابغَ الاِْ نْعامِ وَرَبَّیْتَنى
آنگاه که لب به سخن گشودم و تمام کردى بر من نعمتهاى شایانت را و پرورشم دادى
زایِداً فى کُلِّ عامٍ حَتّى إ ذَا اکْتَمَلَتْ فِطْرَتى وَاعْتَدَلَتْ مِرَّتى اَوْجَبْتَ
هرساله زیادتر از سال پیش تا آنگاه که خلقتم کامل شد و تاب و توانم به حد اعتدال رسید واجب کردى
عَلَىَّ حُجَتَّکَ بِاَنْ اَلْهَمْتَنى مَعْرِفَتَکَ وَرَوَّعْتَنى بِعَجائِبِ حِکْمَتِکَ
بر من حجت خود را بدین ترتیب که معرفت خود را به من الهام فرمودى و بوسیله عجایب حکمتت به هراسم انداختى
وَاَیْقَظْتَنى لِما ذَرَاْتَ فى سَمآئِکَوَاَرْضِکَ مِنْ بَدائِعِ خَلْقِکَ
و بیدارم کردى بدانچه آفریدى در آسمان و زمینت از پدیده هاى آفرینشت
وَنَبَّهْتَنى لِشُکْرِکَ وَذِکْرِکَ وَاَوجَبْتَ عَلَىَّ طاعَتَکَ وَعِبادَتَکَ
و آگاهم کردى به سپاسگزارى و ذکر خودت و اطاعت و عبادتت را بر من واجب کردى
وَفَهَّمْتَنى ما جاَّءَتْ بِهِ رُسُلُکَ وَیَسَّرْتَ لى تَقَبُّلَ مَرْضاتِکَ وَمَنَنْتَ
و آنچه رسولانت آورده بودند به من فهماندى و پذیرفتن موجبات خوشنودیت را برایم آسان کردى
عَلَىَّ فى جَمیعِ ذلِکَ بِعَونِکَ وَلُطْفِکَ ثُمَّ اِذْ خَلَقْتَنى مِنْ خَیْرِ الثَّرى لَمْ
و در تمام اینها به یارى و لطف خود بر من منت نهادى سپس به اینکه مرا از بهترین خاکها آفریدى
تَرْضَ لى یا اِلهى نِعْمَةً دُونَ اُخرى وَرَزَقْتَنى مِنْ اَنواعِ الْمَعاشِ
راضى نشدى اى معبود من که تنها از نعمتى برخوردار شوم و از دیگرى منع گردم بلکه روزیم دادى
وَصُنُوفِ الرِّیاشِ بِمَنِّکَ الْعَظیمِ الاْعْظَمِ عَلَىَّ وَاِحْسانِکَ الْقَدیمِ
از انواع (نعمتهاى ) زندگى و اقسام لوازم کامرانى و این بواسطه آن نعمت بخشى بزرگ و بزرگترت بود بر من و آن احسان دیرینه ات بود
اِلَىَّ حَتّى اِذا اَتْمَمْتَ عَلَىَّ جَمیعَ النِّعَمِ وَصَرَفْتَ عَنّى کُلَّ النِّقَمِ
نسبت به من تا اینکه تمام نعمتها را بر من کامل کردى و تمام رنجها و بلاها را از من دور ساختى
لَمْ یَمْنَعْکَ جَهْلى وَجُرْاءَتى عَلَیْکَ اَنْ دَلَلْتَنى اِلى ما یُقَرِّبُنى
باز هم نادانى و دلیرى من بر من جلوگیرت نشد از اینکه راهنماییم کردى بدانچه مرا به تو نزدیک کند
اِلَیْکَ وَوَفَّقْتَنى لِما یُزْلِفُنى لَدَیْکَ فَاِنْ دَعَوْتُکَ اَجَبْتَنى وَاِنْ سَئَلْتُکَ
و موفقم داشتى بدانچه مرا به درگاهت مقرب سازد که اگر بخوانمت پاسخم دهى و اگر بخواهم از تو
اَعْطَیْتَنى وَاِنْ اَطَعْتُکَ شَکَرْتَنى وَاِنْ شَکَرْتُکَ زِدْتَنى کُلُّ ذلِکَ
به من عطا کنى و اگر اطاعتت کنم قدردانى کنى و اگر سپاسگزاریت کنم بر من بیفزایى و همه اینها
اِکْمالٌ لاِنْعُمِکَ عَلَىَّ وَاِحْسانِکَ اِلَىَّ فَسُبْحانَکَ سُبْحانَکَ مِنْ مُبْدِئٍ
براى کامل ساختن نعمتهاى تو است بر من و احسانى است که نسبت به من دارى پس منزهى تو، منزه از آن رو که آغازنده
مُعیدٍ حَمیدٍ مَجیدٍ تَقَدَّسَتْ اَسْمآؤُکَ وَعَظُمَتْ الاَّؤُکَ فَاءَىَُّ نِعَمِکَ ی ا
نعمتى و بازگرداننده و ستوده و بزرگوارى بسى پاکیزه است نامهاى تو و بزرگ است نعمتهاى تو پس اى
اِلهى اُحْصى عَدَداً وَذِکْراً اءَمْ اَىُّ عَطایاکَ اءَقُومُ بِها شُکْراً وَهِىَ یا
معبود من کدامیک از نعمتهایت را بشماره درآورده و یاد کنم یا براى کدامیک از عطاهایت به سپاسگزارى اقدام کنم در صورتى که آنها
رَبِّ اَکْثَرُ مِنْ اَنْ یُحْصِیَهَا الْعآدّوُنَ اءَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظُونَ ثُمَّ
اى پروردگار من بیش از آن است که حسابگران بتوانند آنها را بشمارند یا دانش حافظان بدانها رسد سپس اى خدا
ما صَرَفْتَ وَدَرَاءْتَ عَنّى اَللّهُمَّ مِنَ الضُرِّ وَالضَّرّآءِ اءَکْثَرُ مِمّا ظَهَرَ لى
آنچه را از سختى و گرفتارى از من دور کرده و باز داشتى بیشتر بوده از آنچه برایم آشکار شد
مِنَ الْعافِیَةِ وَالسَّرّآءِ وَاَنَا اَشْهَدُ یا اِلهى بِحَقیقَةِ ایمانى وَعَقْدِ
از تندرستى و خوشى و من گواهى دهم خدایا به حقیقت ایمان خودم و بدانچه تصمیمات یقینم بدان بسته است
عَزَماتِ یَقینى وَخالِصِ صَریحِ تَوْحیدى وَباطِنِ مَکْنُونِ ضَمیرى
و توحید خالص و بى شائبه خود و درون سرپوشیده نهادم
وَعَلائِقِ مَجارى نُورِ بَصَرى وَاَساریرِ صَفْحَةِ جَبینى وَخُرْقِ
و رشته هاى دید نور چشمانم و خطوط صفحه پیشانیم
مَسارِبِ نَفْسى وَخَذاریفِ مارِنِ عِرْنینى وَمَسارِبِ سِماخِ سَمْعى
و رخنه هاى راههاى تنفسم و پرده هاى نرمه بینیم و راههاى پرده گوشم
وَما ضُمَّتْ وَاَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتاىَ وَحَرَکاتِ لَفْظِ لِسانى وَمَغْرَزِ
و آنچه بچسبد و روى هم قرار گیرد بر آن دو لبم و حرکتهاى تلفظ زبانم و محل پیوست کام
حَنَکِ فَمى وَفَکّى وَمَنابِتِ اَضْراسى وَمَساغِ مَطْعَمى وَمَشْرَبى
(فک بالاى ) دهان و آرواره ام و محل بیرون آمدن دندانهایم و محل چشیدن خوراک و آشامیدنیهایم
وَحِمالَةِ اُمِّ رَاءْسى وَبُلُوعِ فارِغِ حَباَّئِلِ عُنُقى وَمَا اشْتَمَلَ عَلیْهِ تامُورُ
و رشته و عصب مغز سرم و لوله (حلق ) متصل به رگهاى گردنم و آنچه در برگرفته آن را
صَدْرى وَحمائِلِ حَبْلِ وَتینى وَنِیاطِ حِجابِ قَلْبى وَاءَفْلاذِ حَواشى
قفسه سینه ام و رشته هاى رگ قلبم و شاهرگ پرده دلم و پاره هاى گوشه و کنار
کَبِدى وَما حَوَتْهُ شَراسیفُ اَضْلاعى وَحِقاقُ مَفاصِلى وَقَبضُ
جگرم و آنچه را در بردارد استخوانهاى دنده هایم و سربندهاى استخوانهایم و انقباض
عَوامِلى وَاَطرافُِ اَنامِلى وَلَحْمى وَدَمى وَشَعْرى وَبَشَرى
عضلات بدنم و اطراف سر انگشتانم و گوشتم و خونم و موى بدنم و بشره پوستم
وَعَصَبى وَقَصَبى وَعِظامى وَمُخّى وَعُرُوقى وَجَمیعُِ جَوارِحى وَمَا
و عصبم و ساقم و استخوانم و مغزم و رگهایم و تمام اعضاء و جوارحم و آنچه بر اینها
انْتَسَجَ عَلى ذلِکَ اَیّامَ رِضاعى وَما اَقلَّتِ الاْرْضُ مِنّى وَنَوْمى
بافته شده از دوران شیرخوارگیم و آنچه را زمین از من بر خود گرفته و خوابم
وَیَقَظَتى وَسُکُونى وَحَرَکاتِ رُکُوعى وَسُجُودى اَنْ لَوْ حاوَلْتُ
و بیداریم و آرمیدنم و حرکتهاى رکوع و سجود من (گواهى دهم ) که اگر تصمیم بگیرم
وَاجْتَهَدْتُ مَدَى الاْعصارِ وَالاْحْقابِ لَوْ عُمِّرْتُها اَنْ اءُؤَدِّىَ شُکْرَ
و بکوشم در طول قرون و اعصار بر فرض که چنین عمرى بکنم و بخواهم شکر
واحِدَةٍ مِنْ اءَنْعُمِکَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِکَ اِلاّ بِمَنِّکَ الْمُوجَبِ عَلَىَّ بِهِ
یکى از نعمتهاى تو را بجا آورم نخواهم توانست جز به لطف خود که آن خود واجب کند بر من
شُکْرُکَ اَبَداً جَدیداً وَثَنآءً طارِفاً عَتیداً اَجَلْ وَلوْ حَرَصْتُ اَنَا
سپاسگزاریت را دوباره از نو و موجب ستایشى تازه و ریشه دار گردد آرى و اگر حریص باشم من
وَالْعآدُّونَ مِنْ اَنامِکَ اءَنْ نُحْصِىَ مَدى اِنْعامِکَ سالِفِهِ وَ انِفِهِ ما
و حسابگران از مخلوقت که بخواهیم اندازه نعمت بخشیهاى تو را از گذشته و آینده
حَصَرْناهُ عَدَداً وَلا اَحْصَیناهُ اَمَداًهَیْهاتَ اءنّى ذلِکَ وَاَنْتَ الْمُخْبِرُ فى
به حساب درآوریم نتوانیم بشماره درآوریم و نه از نظر زمان و اندازه آنرا احصاء کنیم ! هیهات ! کجا چنین چیزى میسر است
کِتابِکَ النّاطِقِ وَالنَّبَاءِ الصّادِقِ وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها
و تو خود در کتاب گویا و خبر راست و درستت خبر داده اى که ((اگر بشمارید نعمت خدا را احصاء نتوانید کرد))
صَدَقَ کِتابُکَ اْللّهُمَّ وَاِنْبآؤُکَ وَبَلَّغَتْ اَنْبِیآؤُکَ وَرُسُلُکَ ما اَنْزَلْتَ
خدایا کتاب تو و خبرى که دادى راست است و رساندند پیمبران و رسولانت هرچه را بر ایشان از وحى خویش فروفرستادى
عَلَیْهِمْ مِنْ وَحْیِکَ وَشَرَعْتَ لَهُمْ وَبِهِمْ مِنْ دینِکَ غَیْرَ اءَنّى یا اِلهى
و آنچه را تشریع کردى براى آنها و بوسیله آنها از دین و آیین خود جز اینکه معبودا
اَشْهَدُ بِجَُهْدى وَجِدّى وَمَبْلَغِ طاعَتى وَوُسْعى وَاءَقُولُ مُؤْمِناً
من گواهى دهم به سعى و کوششم و به اندازه رسائى طاعت و وسعم و از روى ایمان
مُوقِناً اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً فَیَکُونَ مَوْرُوثاً وَلَمْ یَکُنْ لَهُ
و یقین مى گویم ستایش خدایى را سزاست که نگیرد فرزندى تا از او ارث برند و نیست برایش
شَریکٌ فى مُلْکِهِ فَیُضآدَُّهُ فیَما ابْتَدَعَ وَلا وَلِىُّ مِنَ الذُّلِّ فَیُرْفِدَهُ فیما
شریکى در فرمانروایى تا با او ضدّیت کنند در آنچه پدید آورد و نه نگهدارى از خوارى دارد تا کمکش کند در آنچه
صَنَعَ فَسُبْحانَهُ سُبْحانَهُ لَوْ کانَ فیهِما الِهَةٌ اِلا اللّهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا
بوجود آورد پس منزه باد منزه که اگر بود در آسمان و زمین خدایانى جز او هر دو تباه مى شدند و از هم متلاشى مى گشتند
سُبْحانَ اللّهِ الْواحِدِ الاْحَدِ الصَّمَدِ الَّذى لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ
منزه است خداى یگانه یکتاى بى نیازى که فرزند ندارد و فرزند کسى نیست و نیست
لَهُ کُفُواً اَحَدٌ اَلْحَمْدُ لِلّهِ حَمْداً یُعادِلُ حَمْدَ مَلاَّئِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَاَنْبِی آئِهِ
برایش همتایى هیچکس ستایش خداى را است ستایشى که برابر ستایش فرشتگان مقرب او و پیمبران
الْمُرْسَلینَ وَصَلَّى اللّهُ عَلى خِیَرَتِهِ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِیّینَ وَآلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ الْمُخلَصینَ وَسَلَّمَ
مرسلش باشد و درود خدا بر بهترین خلقش محمد خاتم پیمبران و آل پاک و پاکیزه و خالص او باد و سلام
پس شروع فرمود آن حضرت در سؤ ال و اهتمام نمود در دُعا و آب از دیده هاى مبارَکَش جارى بود پس گفت :
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى اَخْشاکَ کَانّى اَراکَ وَاَسْعِدْنى بِتَقویکَ وَلا تُشْقِنى بِمَعْصِیَتِکَ
خدایا چنانم ترسان خودت کن که گویا مى بینمت و به پرهیزکارى از خویش خوشبختم گردان و به واسطه نافرمانیت بدبختم مکن
وَخِرْلى فى قَضآئِکَ وَبارِکْ لى فى قَدَرِکَ حَتّى لا اءُحِبَّ تَعْجیلَ ما اَخَّرْتَ
و در سرنوشت خود خیر برایم مقدر کن و مقدراتت را برایم مبارک گردان تا چنان نباشم که تعجیل آنچه را
وَلا تَاْخیرَ ما عَجَّلْتَ اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى وَالْیَقینَ
تو پس انداخته اى بخواهم و نه تاءخیر آنچه را تو پیش انداخته اى خدایا قرار ده بى نیازى در نفس من و یقین
فى قَلْبى وَالاِْخْلاصَ فى عَمَلى وَالنُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصیرَةَ فى
در دلم و اخلاص در کردارم و روشنى در دیده ام و بینایى در
دینى وَمَتِّعْنى بِجَوارِحى وَاجْعَلْ سَمْعى وَبَصَرى اَلْوارِثَیْنِ مِنّى
دینم و مرا از اعضا و جوارحم بهره مند کن و گوش و چشم مرا وارث من گردان (که تا دم مرگ بسلامت باشند)
وَانْصُرْنى عَلى مَنْ ظَلَمَنى وَاَرِنى فیهِ ثارى وَمَاءرِبى وَاَقِرَّ بِذلِکَ
و یاریم ده بر آنکس که به من ستم کرده و انتقام گیرى مرا و آرزویم را درباره اش به من بنمایان
عَیْنى اَللَّهُمَّ اکْشِفْ کُرْبَتى وَاسْتُرْ عَوْرَتى وَاْغْفِرْ لى خَطیَّئَتى
و دیده ام را در این باره روشن کن خدایا محنتم را برطرف کن و زشتیهایم بپوشان و خطایم بیامرز
وَاخْسَاءْ شَیْطانى وَفُکَّ رِهانى وَاْجَعْلْ لى یا اِلهى الدَّرَجَةَ الْعُلْیا فِى
و شیطان و اهریمنم را از من بران و ذمه ام را از گِرو بِرَهان و قرار ده خدایا براى من درجه والا در
الاْخِرَةِ وَالاُْوْلى اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ کَما خَلَقْتَنى فَجَعَلْتَنى سَمیعاً
آخرت و در دنیا خدایا حمد تو را است که مرا آفریدى و شنوا
بَصیراً وَلَکَ الْحَمْدُ کَما خَلَقْتَنى فَجَعَلْتَنى خَلْقاً سَوِیّاً رَحْمَةً بى وَقَدْ
و بینا قرارم دادى و ستایش تو را است که مرا آفریدى و از روى مهرى که به من داشتى خلقتم را نیکو آراستى در
کُنْتَ عَنْ خَلْقى غَنِیّاً رَبِّ بِما بَرَاءْتَنْى فَعَدَّلْتَ فِطْرَتى رَبِّ بِما
صورتیکه تو از خلقت من بى نیاز بودى پروردگارا به آنطور که مرا پدیدآوردى و در خلقتم اعتدال بکار بردى پروردگارا به آنطور
اَنْشَاءْتَنى فَاَحْسَنْتَ صُورَتى رَبِّ بِما اَحْسَنْتَ اِلَىَّ وَفى نَفْسى
که بوجودم آوردى و صورتم را نیکو کردى پروردگارا به آنطور که به من احسان کردى و
عافَیْتَنى رَبِّ بِما کَلاَْتَنى وَوَفَّقْتَنى رَبِّ بِما اَنَعْمَتَ عَلَىَّ فَهَدَیْتَنى
عافیتم دادى پروردگارا آنچنانکه مرا محافظت کردى و موفقم داشتى پروردگارا آنچنانکه بر من انعام کرده و هدایتم فرمودى
رَبِّ بِما اَوْلَیْتَنى وَمِنْ کُلِّ خَیْرٍ اَعْطَیْتَنى رَبِّ بِما اَطْعَمْتَنى
پروردگارا چنانچه مرا مورد احسان قرار داده و از هر خیرى به من عطا کردى پروردگارا آنچنانکه مرا خوراندى
وَسَقَیْتَنى رَبِّ بِما اَغْنَیْتَنى وَاَقْنَیْتَنى رَبِّ بِما اَعَنْتَنى وَاَعْزَزْتَنى
و نوشاندى پروردگارا آنچنانکه بى نیازم کردى و سرمایه ام دادى پروردگارا آنچنانکه کمکم دادى و عزتم بخشیدى
رَبِّ بِما اَلْبَسْتَنى مِنْ سِتْرِکَ الصّافى وَیَسَّرْتَ لى مِنْ صُنْعِکَ
پروردگارا آنچنانکه مرا از خلعت باصفایت پوشاندى و از مصنوعاتت به حد
الْکافى صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاَعِنّى عَلى بَواَّئِقِ الدُّهُورِ
کافى در اختیارم گذاردى (چنانکه این همه انعام به من کردى ) درود فرست بر محمد و آل محمد و کمکم ده بر پیش آمدهاى ناگوار روزگار
وَصُرُوفِ اللَّیالى وَالاْیّامِ وَنَجِّنى مِنْ اَهْوالِ الدُّنْیا وَکُرُباتِ
و کشمکشهاى شبها و روزها و از هراسهاى دنیا و اندوههاى
الاْخِرَةِوَاکْفِنى شَرَّ ما یَعْمَلُ الظّالِمُونَ فِى الاْرْضِ اَللّهُمَّ ما اَخافُ
آخرت نجاتم ده و از شر آنچه ستمگران در زمین انجام دهند مرا کفایت فرما خدایا از آنچه مى ترسم
فَاکْفِنى وَما اَحْذَرُ فَقِنى وَفى نَفْسى وَدینى فَاحْرُسْنى وَفى سَفَرى
کفایتم کن و از آنچه برحذرم ، نگاهم دار و خودم و دینم را
فَاحْفَظْنى وَفى اَهْلى وَمالى فَاخْلُفْنى وَفیما رَزَقْتَنى فَبارِکْ لى
حفظ کن و در سفر محافظتم کن و در خانواده و مالم جانشین من باش و در آنچه روزیم کرده اى برکت ده و مرا
وَفى نَفْسى فَذَلِّلْنى وَفى اَعْیُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنى وَمِنْ شَرِّ الْجِنِّ
در پیش خودم خوار کن و در چشم مردم بزرگم کن و از شر جن
وَالاِْنْسِ فَسَلِّمْنى وَبِذُنُوبى فَلا تَفْضَحْنى وَبِسَریرَتى فَلا تُخْزِنى
و انس بسلامتم بدار و به گناهان رسوایم مکن و به اندیشه هاى باطنم سرافکنده ام مکن
وَبِعَمَلى فَلا تَبْتَلِنى وَنِعَمَکَ فَلا تَسْلُبْنى وَاِلى غَیْرِکَ فَلا تَکِلْنى
و به کردارم دچارم مساز و نعمتهایت را از من مگیر و بجز خودت به دیگرى واگذارم مکن
اِلهى اِلى مَنْ تَکِلُنى اِلى قَریبٍ فَیَقْطَعُنى اَمْ اِلى بَعیدٍ فَیَتَجَهَّمُنى اَمْ
خدایا به که واگذارم مى کنى آیا به خویشاوندى که از من بِبُرَد یا بیگانه اى که مرا از خود دور کند یا به کسانى که
اِلَى الْمُسْتَضْعَفینَ لى وَاَنْتَ رَبّى وَمَلیکُ اَمْرى اَشْکُو اِلَیْکَ غُرْبَتى
خوارم شمرند و تویى پروردگار من و زمامدار کار من بسوى تو شکایت آرم از غربت خود
وَبُعْدَ دارى وَهَوانى عَلى مَنْ مَلَّکْتَهُ اَمْرى اِلهى فَلا تُحْلِلْ عَلَىَّ
و دورى خانه ام و خواریم نزد کسى که زمامدار کار من کردى خدایا پس خشم خود را بر من مبار
غَضَبَکَ فَاِنْ لَمْ تَکُنْ غَضِبْتَ عَلَىَّ فَلا اُبالى سُبْحانَکَ غَیْرَ اَنَّ
و اگر بر من خشم نکرده باشى باکى ندارم - منزهى تو - جز اینکه در عین حال
عافِیَتَکَ اَوْسَعُ لى فَاَسْئَلُکَ یا رَبِّ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذى اَشْرَقَتْ لَهُ
عافیت تو وسیعتر است براى من پس از تو خواهم پروردگارا به نور ذاتت که روشن شد بدان
الاْرْضُ وَالسَّمواتُوَکُشِفَتْ بِهِ الظُّلُماتُ وَصَلَُحَ بِهِ اَمْرُ الاْوَّلینَ
زمین و آسمانها و برطرف شد بدان تاریکیها و اصلاح شد بدان کار اولین
وَالاْخِرینَ اَنْ لا تُمیتَنى عَلى غَضَبِکَ وَلا تُنْزِلَْ بى سَخَطَکَ لَکَ
و آخرین که مرا بر حال غضب خویش نمیرانى و خشمت را بر من نازل مفرمایى
الْعُتْبى لَکَ الْعُتْبى حَتّى تَرْضى قَبْلَ ذلِک لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ رَبَّ الْبَلَدِ
مؤ اخذه و بازخواست حق تو است تا گاهى که پیش از آن راضى شوى معبودى جز تو نیست که پروردگار شهر
الْحَرامِ وَالْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَالْبَیْتِ ا�

 

شهادت حضرت امام باقر العلوم ع

 

تاریخ شهادت: هفتم ذیحجه سال 114 هجری قمری

زندگینامه
امام باقر علیه ‏السلام ، فرزندِ امام سجاد علیه ‏السلام است. نام مادر ایشان، «فاطمه» است که دختر امام حسن مجتبی علیه ‏السلام است. امام باقر علیه ‏السلام ، در روز سوم ماه صفر، در شهر مدینه به دنیا آمد و چون در علم و دانش، از همه مردم زمان خودشان، داناتر بود و رازهای بزرگ علمی و مسایل پیچیده دانش را کشف می کرد، به ایشان لقب «باقرالعلوم»، یعنی کسی که علمها را می شکافد، دادند. امام باقر علیه ‏السلام ، در جریان کربلا حضور داشتند و سن مبارک ایشان، چهار سال بود.

در زمان امام باقر (ع) ولید بن عبدالملک و سلیمان بن عبدالملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبدالملک و هشام بن عبدالملک خلافت داشته اند. ...ادامه مطلب

ویژگیهای اخلاقی
یکی از ویژگیهای خیلی خوب امام محمد باقر علیه السلام این بود که هر وقت به دوستانش نزدیک می شد با آنها دست می داد و می فرمود: این کار، دلها را به هم نزدیکتر و مهربانتر می کند و دشمنیها را از بین می برد. همین اخلاق خوب امام بود که باعث می شد تا مردم ایشان را دوست داشته باشند و حتی این برخوردهای با محبت و احترام باعث می شد که خیلی از کسانی که با ایشان بد بودند به ایشان احترام بگذارند و حتی با آن حضرت دوست بشوند.

چگونگی شهادت
هشام، خلیفه و حاکم زمانِ امام باقر علیه ‏السلام ، یکی از نزدیکانش را مامور کرد تا امام باقر علیه ‏السلام را شهید کند، آن مرد بدکار هم حضرت باقر علیه ‏السلام را مسموم کرد و باعث شد تا امام، در روز دوشنبه هفتم ذی حجه سال 114 هجری، در شهر مدینه به شهادت رسید. آن حضرت 57 سال در این جهان زیست. از این مدت چهار سال با جدش امام حسین علیه السلام و پس از وی 35 سال با پدرش زندگی کرد و 18 سال بقیه عمرش را به تنهایی به سر برد.

مرقد مطهر امام باقر علیه السلام
قبر نورانی حضرت باقر علیه ‏السلام ، در کشور عربستان و در شهر مدینه در  قبرستان بقیع قرار دارد. هر سال، حاجیان زیادی در این قبرستان، بر سر مزار چهار امام غریبی که آنجا دفن شده اند، حاضر می شوند. امام حسن مجتبی علیه ‏السلام ، امام سجاد علیه ‏السلام ، امام باقر علیه ‏السلام و امام صادق علیه ‏السلام ، چهار امامی هستند که در کنار هم و در قبرستان بقیع دفن می باشند...

دانای دانش ها / شهادت امام محمدباقر علیه السلام

شهادت پنجمین امام

یک هفته از آخرین ماهِ سال 57 قمری گذشته بود که یه خبر تلخ، همه رو ناراحت کرد؛ روز هفتم ذی حجه بود که مردم و یاران امام باقر علیه السلام متوجه شدند دشمنان، امام باقر علیه السلام رو مسموم کردن و ایشون رو به شهادت رسوندن. الآن، سال های ساله که از اون اتفاق می گذره، ولی هر وقت که یاد اون می افتیم، ناراحت می شیم و برای احترام به امامان و نشون دادن علاقه مون به اونا، پیراهن های مشکی رو تن خودمون می کنیم و در مراسمی که به یاد اونا برگزار می شه، شرکت می کنیم. این روز پر از غم و اندوه رو به شما بچه های خوب و دوستایِ امام باقر علیه السلام ، تسلیت می گم.

زندگی نامه

امام باقر علیه السلام ، فرزندِ امام سجاد علیه السلام است. نام مادر ایشون، «فاطمه» است که دختر امام حسن مجتبی علیه السلام است. امام باقر علیه السلام ، در روز سوم ماه صفر، در شهر مدینه به دنیا اومد و چون در علم و دانش، از همه مردم زمان خودشون، داناتر بود و رازهای بزرگ علمی و مسایل پیچیده دانش رو کشف می کرد، به ایشون لقب «باقرالعلوم»، یعنی کسی که عِلما رو می شکافهِ، دادن. امام باقر علیه السلام ، در جریان کربلا حضور داشتن و سن مبارک ایشون، چهار سال بود.

اخلاق امام

امام باقر علیه السلام ، همیشه لباس تمیز به تن می کردن، به خودشون عطر می زدن، آروم و آهسته راه می رفتن، هیچ وقت عصبانی نمی شدن و با همه مردم، با احترام برخورد می کردند. یکی از ویژگی های خیلی خوب امام باقر علیه السلام این بود که هر وقت به دوستاش نزدیک می شد، با اونا دست می داد و می فرمود: این کار، دلا رو به هم نزدیک تر و مهربون تر می کنه و دشمنی ها رو از بین می بره. همین اخلاق خوب امام بود که باعث می شد تا مردم ایشونُ دوست داشته باشن و حتی این برخوردهای با محبت و احترام باعث می شد که خیلی از کسایی که با ایشون بد بودن به ایشون احترام بذارن و حتی با اون حضرت دوست بشن.

شهادت امام

هشام، خلیفه و حاکم زمانِ امام باقر علیه السلام ، یکی از نزدیکا و دوستاشو مامور کرد تا امام باقر علیه السلام رو شهید کُنِه، اون مرد بدکار هم حضرت باقر علیه السلام را مسموم کرد و باعث شد تا امام، در سن 57 سالگی، شهید بشه. قبر نورانی حضرت باقر علیه السلام ، در کشور عربستان و تو شهر مدینه و قبرستون بقیع قرار داره. هر سال، حاجیای زیادی در این قبرستون، بر سر مزار چهار امام غریبی که اون جا دفن شدن، حاضر می شن. امام حسن مجتبی علیه السلام ، امام سجاد علیه السلام ، امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام ، چهار امامی هستن که در کنار هم و در قبرستون بقیع قرار دارن.

روزهای شهادت

بچه های خوب! ما برای این که روزای شهادت امامای عزیزمون ـ که خیلی هم دوستشون داریم ـ ، ثابت کنیم که به اونا خیلی علاقه داریم، چه کارایی می تونیم انجام بدیم؟ بعضی ها می گن: در مراسم عزاداری اونا شرکت می کنیم، یه عده دیگه می گن: درباره زندگی اون بزرگ وارا مطالعه می کنیم و دونستنی هامون رونسبت به اماما بیش تر می کنیم و بعضی دیگه، الان توی خونه هاشون می گن: صد تا صلوات می گیم و ثوابش رو به امامی که روز شهادت اونه، هدیه می کنیم.

بچه ها! همه این کارا خوبه، اما یه کار دیگه هم هست که باعث خوشحالی اماما میشه و اون کار اینه که بیاییم توی این فرصتا، به یکی از دستورای امامی که به یادش می افتیم، عمل کنیم. یه بار این کار رو امتحان کنید تابه فایده های زیاد اون پی ببرین.

دوست و دشمن واقعی

بچه ها! امام دانای ما، حضرت امام باقر علیه السلام ، درباره دوستایِ واقعی خودشون، یه جمله خیلی زیبا فرمودن. ایشون با بیان این جمله، دوست ها رو از دشمنا جدا کردن. حضرت باقر علیه السلام فرمودن: هر کس که دستورای خدا رو انجام بده، دوست ماست و هر کی از دستورات خدا سرپیچی کُنه و گناه انجام بده، دشمن ماست.

پس، تمام اونای که دل شون می خواد با آدمای خوب و بزرگی مثل امامای مهربون، دوست بشن، باید از همین الآن بدونن که تنها در صورتی که خداوند بزرگ رو از خودشون راضی کنن، می تونن دوستای خوبی برای اماما باشن.

دوستی با فقیران

یکی از کارایی که باعث خوشحالی و خشنودی خداونده و امامای خوب ما رو هم شاد می کنه، محبت کردن به فقیرانه؛ اونایی که به دلیلای مختلف، زندگی خوبی ندارن. شما هم ممکنه هر روز، بعضی از اونا رو ببینن. شاید هم توی جمع شما، میون دوستای شما، بچه هایی باشن که به خاطر فقر پدر و مادرشون، لباس مناسبی ندارن یا غذای خوبی نمی خورن، بچه ها! آیا می دونین کم ترین کاری که شما می تونین برای این بچه ها انجام بدین، چیه؟ بله! همون جور که بعضی از شما حدس زدین، یه برخورد خوب و همراه بامحبت، دوست شدن با اونا و به درداشون گوش کردن، کم ترین کاریه که ما می تونیم برای این دوستامون انجام بدیم. امام باقر علیه السلام که خودشون همیشه به افراد نیازمند کمک می کردن و با احترام و محبت با اونا برخورد می کردند، از ما خواستند که، فقیرا رو دوست داشته باشیم.

خونه ای پر از یاد خدا

امام صادق علیه السلام ، پسر حضرت باقر علیه السلام ، خاطره ای از پدرشون نقل می کنن که برای همه ما می تونه یه راه حل خوب برای برطرف کردن مشکلای خونه و درسامون باشه. ایشون فرمودن که هر وقت مشکلی پیش می اومد که باعث ناراحتی پدرم می شد، اون حضرت، همسر و بچه هاش رو جمع می کرد و دعا می کرد و از خدایی که همه مشکلا رو می تونه حل کنه، می خواست تا اون مشکل رو براشون حل کنه و بچه ها هم آمین می گفتن. بچه ها! چه قدر خوبه که ما هم از امام خوب مون درس بگیریم و توی سختیایی که برامون پیش می آد، به اتفاق همه افراد خونواده دعا کنیم و از خدا برای برطرف شدن مشکل کمک بخوایم.

مهمون نوازی

یکی از کارایی که امام باقر علیه السلام خیلی دوست داشتن، این بود که همیشه سعی می کردن دوستان و شیعیان خودشون را به مهمونی دعوت کنن و از اونا پذیرایی کنن. امام باقر علیه السلام وقتی مهمونی به خونه می آوردن، سعی می کردن که از بهترین غذاها و لباس ها به مهمونا بدن تا همه اونا شاد و خوشحال از منزل ایشون بیرون برن. امام با این کار خودشون، به همه مردم، درس مهمون نوازی می دادن و همه اونا رو تشویق می کردن تا جایی که ممکنه، به مهمون محبت کنن و از اون به خوبی پذیرایی کنن.

بدزبان

در بین دانش آموزا و بچه های همسایه، گاهی وقتا، کسایی پیدا می شن که در محبت کردن به دیگران، خیلی با ادب نیستن، واسه همین، این جور آدما، دوستای زیادی ندارن، علاوه بر این، «خدای مهربون [هم]، افراد بدزبان رو، دوست نداره».

بچه ها! حضرت امام باقر علیه السلام ، این جمله بالا رو فرمودن و از ما که دوستای پیامبر و خونواده خوب اون هستیم، انتظار بیش تری می ره، چون ما خیلی چیزا از امامامون یاد گرفتیم و همه ما به خوبی می دونیم که امامای خوب ما، بهترین و با ادب ترین آدما بودن، پس ما هم اگه بخوایم، اونا رو الگوی خودمون قرار بدیم، لازمه که بچه هایی خوش زبان و خوش اخلاق باشیم.

مبارزه با تنبلی

تنبلی، یکی از کارای بسیار زشت و بده که انسانُ از پیشرفت باز می داره. پیشوایان و رهبرای دینی ما، از ما خواستن که به جنگ این دیوِ زشت بریم، تا بتونیم توی زندگی، یه انسان سربلند و موفقی باشیم و هم به خودمون کمک کنیم و هم به دیگران. امام محمدباقر علیه السلام ، هم در این زمینه فرمودند:

از بی حالی و تنبلی بپرهیزید، زیرا کلید هر زشتی است.

تو خودِ هفت آسمانی

رفته بودم خانه او

تا به او چیزی بگویم

چون همیشه گل بگوید

من هم آن ها را ببویم

حرف هایی که همیشه

بوی نان تازه می داد

حرف هایش مرده را هم

باز جان تازه می داد

دیدم او تنها نشسته

در حیاط با صفایش

تا رسیدم، گوش جانم

پُر شد از موج صدایش

او در آن جا حرف می زد

با دو تا قمریِّ زیبا

دوستی و مهربانی

از نگاهش بود پیدا

با خودم گفتم که: ای مرد

تو بزرگی، تو تمامی

تو خودِ هفت آسمانی

به درستی که امامی.

محمدکاظم مزینانی

 

 

وصیت برجسته امام باقر (ع)
گفتاری از آیت‌الله جوادی آملی
وجود مبارک امام باقر (ع) فرمود: عقائد و اخلاق و اعمالی که دارید؛ قبل از اینکه استخاره کنید، تفسیر کنید. ما گاهی بین دو تا کار مُخیّر یا مردّدیم. نمی‌دانیم کدام حق است، کدام باطل؛ کدام خیر است، کدام شرّ؛ کدام حَسن است، کدام قبیح؛ کدام سعادت بار است، کدام شقاوت آور. فرمود: شما عقايدتان، اوصافتان، اخلاقتان، اعمالتان، اقوالتان را چه آنهايی که متعارض دارد، چه آنهايی که متعارض ندارد، همه این امور را بر قرآن کریم عرضه کنید؛ اهل تفسیر باشید، نه استخاره!

خیلی به ما دستور «استخاره» ندادند. استخاره کردن دو قسم است؛ یک دعای مخصوص استخاره است که آن واقعاً اوّل و آخرش نور است و در دعای سی‌وسوم صحیفه سجادیه هست. هر کسی تصمیم گرفت یک کاری را انجام بدهد ولو به حسب ظاهر خیر است اما خیرش را از خدا بخواهد، همین طور وارد کار نشود! این یک دستور اکید اسلامی است و جزء سنن ماست و بسیار کار خوبی است. این دعای استخاره، یعنی طَلَبُ الخِیر. یعنی خدایا! من این کار را حالا فکر کردم، دیدم که به حسب ظاهر مصلحت است؛ دارم انجام می‌دهم. من که از عواقبش خبر ندارم، از همراهانش خبر ندارم؛ تو خیر مرا در این کار قرار بده. این استخاره، یعنی طَلَبُ الخِیر.

امّا آن استخاره که انسان قبل از اینکه فکر بکند، قبل از اینکه مشورت بکند، قبل از اینکه ارزیابی بکند؛ فوراً به قرآن تفأل بزند، این کار را خیلی به ما دستور ندادند! البتّه در موقع حیرت که انسان واقعاً متحیّر شد؛ آن یک راه دیگری است. بنابر این اولا آن دعای استخاره فراموشمان نشود، ثانیا اینکه در هر کاری فکر و تدبّر و مشورت و ارزیابی و تعقّل باشد و ثالثا اگر واقعاً متحیّر شدیم، ماندیم؛ نمی‌دانیم کدام کار برای ما صحیح است، کدام کار ناروا. آن وقت به قرآن استخاره می‌کنیم.

امّا وجود مبارک امام باقر (ع) فرمود: مهمتر از استخاره، «تفسیر» است. شما تمام کارهایتان را بر قرآن عرضه کنید؛ چه این آراء و اندیشه‌ها متضارب و متعارض و مُتنافی و مختلف باشد، چه یک اندیشه. شما این را بر قرآن عرضه کنید، ببینید آیا مطالب قرآنی، معارف قرآنی، معانی قرآنی آن را امضا می‌کند یا نمی‌کند. بنابراین برای همه ما ـ حالا توده مردم که مقدورشان نیست ـ برای ماها که در حوزه و دانشگاه به سر می‌بریم، آشنايی با یک دوره از قرآن کریم می‌شود لازم.

حالا یک وقت است یکی کسی می‌شود علامه طباطبايی (رضوان الله علیه)، خُب آن جزء نوادر است. ولی اینکه خطوط کلّی قرآن را بفهمیم، ترجمه‌اش را بفهمیم، گزیده تفسیر را بفهمیم، به تفسیر روانی از او با خبر باشیم؛‌ این خیلی سخت نیست، خطوط کلّی قرآن را انسان بفهمد. وقتی این ترازو را فهمیدیم،‌ آن‌وقت این عقايد را با این ترازو می‌سنجیم.

این که وجود مبارک امام باقر فرمود: خودتان را با قرآن بسنجید! یعنی آن بحث تنها مخصوص فقیه و اصولی نیست، مخصوص روایات متعارض یا روایت بی‌معارض نیست! جمیع عقايد و شئون را، اخلاق و اوصاف و افعال را باید بر قرآن کریم عرضه کرد. خُب اگر کسی قرآن را نداند؛ وقتی ترازو را ندارد و نمی‌داند چه جوری ترازو را به کار ببرد، عقايد را با چه بسنجد؟ اخلاق را با چه بسنجد؟

برای شهادت امام باقر(ع) جامه مشکی پوشیدن خوب است، عزاداری خوب است، گریه کردن خوب است؛ ثواب دارد امّا اصل فرمایش حضرت را ما باید عمل بکنیم. فرمود: خودتان را چه در مسائل فردی، چه در مسائل جمعی بر قرآن عرضه کنید و با قرآن بسنجید. این از آن وصایای برجسته وجود مبارک امام باقر است.

حالا وجود مبارک امام باقر شهید شدند؛ ما باید این فکر را زنده نگه داریم. امام صادق (ع) اوّلین کسی است که دارد این را احیاء می‌کند؛ این فکر و روش را. وجود مبارک امام صادق اول‌ دستور داد تا خودش زنده بود؛ آن اتاق مخصوص امام باقر را هر شب چراغ روشن می‌کردند. نگذاشت آن اتاق تاریک بماند. این یک نماد است. و گرنه خُب یک اتاقی که کسی نیست؛ چه روشن، چه تاریک؛ چه اثر دارد؟! می‌خواهد بگوید این فکر باید همیشه روشن باشد. خانه‌ای که در او وجود مبارک امام باقر بود؛ تا من زنده‌ام، باید او را روشن نگه دارم. یعنی این فکر را، این طرح را، این رهنمود را، این ارائه طریق را همیشه زنده نگه دارید.

خود امام باقر (ع) به وجود مبارک امام صادق (ع) دستور داد، فرمود: اُوقِف‎‏‎ْ لِی مِنْ مالِی کَذا و کَذا (1)؛ از مال من، این دیگر بخش به ثلث بر می‌گردد؛ از مال من فلان مبلغ را بگیر، وقف بکن. برای اینکه برای من در مدت 10 سال در منا روضه خوانی کنند، عزاداری کنند. خُب منا، ایام عید است؛ شب عید قربان است، مراسم عید قربان است.

فرمود: مردم ـ شیعه و سنّی ـ اینها از راه‌های دور جمع می‌شوند. در مکه هر کسی مشغول اعمال خودش است و به فکر رفتن به عرفات و مشعر و منا است؛ آن دلهره‌ای که دارد، او را آرام نمی‌گذارد. واقعاً کسانی که حاجی‌اند، مخصوصاً در آن عصر؛ از راه‌های دور با آن صعبُ العبور بودن، آمدن؛ در مکه آرام نیستند. امّا وقتی که این دلهره‌ها و اضطراب رد شد، آمدند به عرفات و مشعر و منا و رَمی جمره کردند و حَلق کردند و از لباس اِحرام به در آمدند، یک فراغتی دارند. فرمود: 10 سال در منا برای من ندبه کنند. این نه برای آن است که اینها جمع بشوند آنجا، اشک بریزند! خب بسیاری از آنها سنّی بودند. شیعه در آنجا مثل الآن در اقلیّت بود. فرمود: آن سخنران می‌رود، می‌گوید:‌ امام باقر چنین فرمود درباره فلان آیه چنین فرمود، درباره فلان حدیث چنین فرمود، درباره فلان مطلب کلامی چنین فرمود، درباره فلان مطلب فقهی چنین فرمود. نام مرا در منا زنده نگه بدارید. خب ما شیعیان آنهايیم! این نام را حفظ بکنیم، این مرام را حفظ بکنیم.

                                                             1. الکافی / ج5 / ص117

بسیجیان واقعی امام ورهبری

هفته مبارک بسیج بر طلایه داران

گلدسته های اذن عشق وشهادت ویاران واقعی امام ره مبارکباد

بسیجیان واقعی یادتان بخیر!! ،افسوس که مارا جا گذاشتید ورفتید

ای بسیجیها زمان را باد برد :

اینک اما عده ای آتش شدند

بعد کوچ کوهها آرش شدند

 

عده‌ای « حسن‌القضا » را دیده‌اند

عده‌ای را بنزها بلعیده‌اند

 

بزدلانی کز هراس ابتر شدند

از بسیجیها بسیجی‌تر شدند

 

آی، بی‌جانها ! دلم را بشنوید

اندکی از حاصلم را بشنوید

 

تو چه می‌دانی تگرگ و برگ را

غرق خون خویش، رقص مرگ را

 

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست

بین ابروها رد قناصه چیست

 

تو چه می‌دانی سقوط « پاوه » را

« باکری » را « باقری » را « کاوه » را

 

هیچ می‌دانی « مریوان » چیست؟ هان !

هیچ می‌دانی که « چمران » کیست؟ هان !

 

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست

هیچ می‌دانی « دوعیجی » در کجاست؟

 

 

....

 

این صدای بوستانی پرپر است

این زبان سرخ نسلی بی سر است

 

تو چه می‌دانی که جای ما کجاست

تو چه می‌دانی خدای ما کجاست

 

با همان هایم که در دین غش زدند

ریشه اسلام را آتش زدند

 

پای خندق ها احد را ساختند

زهر در جام خمینی ریختند

 

پای خندقها احد را ساختند

خون‌فروشی کرده خود را ساختند

 

باش تا یادی از آن دیرین کنیم

تلخ آن ابریق را شیرین کنیم

 

با خمینی جلوه ما دیگر است

او هزاران روح در یک پیکر است

 

ما زشور عاشقی آکنده‌ایم

ما به گرمای خمینی زنده‌ایم

 

گرچه در رنجیم، در بندیم ما

زیر پای او دماوندیم ما

 

سینه پرآهیم، اما آهنیم

نسل یوسفهای بی‌پیراهنیم

 

ما از این بحریم، پاروها کجاست؟

این نشان ! پس نوش داروها کجاست؟

 

ای بسیجیها زمان را باد برد

تیشه‌ها را آخرین فرهاد برد

 

من غرور آخرین پروانه‌ام

با تمام دردها هم خانه‌ام

 

ای عبور لحظه‌ها دیگر شوید !

ای تمام نخلها بی‌سر شوید !

 

ای غروب خاک را آموخته !

چفیه‌ها ! ای چفیه‌های سوخته !

 

ای زمین ! ای رملها، ای ماسه‌ها

ای تگرگ تق‌تق قناصه‌ها

 

جمعی از ما بارها سر داده‌ایم

عده ای از ما برادر داده‌ایم

 

ما از آتشپاره‌ها پر ساختیم

در دهان مرگ سنگر ساختیم

 

 

 

روزگاران عجیبی آمدند

نسلهای نا نجیبی آمدنn

 

....

بذرهای ناشناس وگول وگند

از میان خاک وخون قد می کشند

 

بعضی از آنها که خون نوشیده اند

ارث جنگ عشق را پوشیده اند

 

....

 

عشق بود وداغ بود و سوز بود

آه گویی این همه دیروز بود

 

اینک اما در نگاهی راز نیست

در گلویی عقده ای آواز نیست

 

نسلهای جاودان فانی شدند

شعر ها هم ،آنچه میدانی شدند

 

زنده های کمتر از مردارها

با شما یم ای غنیمت خوارها

 

بذر هفتاد و دو امت در شما

بردگان سکه، لعنت بر شما

 

باز دنیا کاسه خمر شماست

باز هم شیطان اولی الامر شماست

 

با همانهایم که بعد از اولی

شوکران ریختن در کام علی

 

باز ایا استخوانی در گلوست

باز ایا خار در چشمان اوست؟

 

ای شکوه رفته امشب بازگرد !

این سکوت مرده را در هم نورد

 

از نسیم شادی یاران بگو !

از « شکست حصر آبادان » بگو !

 

از شکستن از گسستن از یقین

از شکوه فتح در « فتح‌المبین »

 

از « شلمچه »، « فاو » از « بستان » بگو

ای شکوه رفته ! از « مهران » بگو !

 

از همانهایی که سر بر در زدند

روی فرش خون خود پرپر زدند

 

پهلوانانی که سهرابی شدند

از پلنگانی که مهتابی شدند

 

ای جماعت ! جنگ یک آیینه است

هفته تاریخ را آدینه است

 

لحظه ای از این همیشه بگذرید

اندر این آیینه خود را بنگرید.

 

....

حاصل آن ماجراها حیرت است؟

میوه فرهنگ جبهه عشرت است؟

 

حاصل آغازها پایان شده است؟

میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟

 

شعله ها ! سردیم ما سردیم ما

رخصتی شاید که بر گردیم ما

 

یسطرون هم رفت و ما نون مانده ایم

بعد لیلا باز مجنون مانده ایم

 

در تکاپوی شبیخون مانده ایم

در سکوت خویش جیحون مانده ایم

 

بعد اتمام بیابانها هنوز

ما بیابان گرد و مجنون مانده ایم

 

....

 

ای شهیدان ! دردها برگشته اند

روزهامان را به شب آغشته اند

 

فصلهامان گونه ای دیگر شدند

چشمهامان مست وجادوگر شدند

 

روحمان سخت وتن آلوده اند

آسمانهامان  لجن آلوده اند

 

« محمد حسین جعفریان »