شیون آسمان # یا حسین ع
صلی الله علیک یااباعبدالله الحسین ع
سلام من به محرم ،به ماه دلبر زینب به اشک سینه زنانش ،کنار مادر زینب
عزادارن عزیز (محبان وعاشقان واقعی حسین ع):
در این ایام بافضیلت، همراه با حزن واندوه عزاداری همراه با معرفت را شدیدأ مد نظر قرار دهیم
ــ اول، نسبت به خودمان: این حديث را خوب بفهميد که: «اشراف امتي حمله القرآن و اصحاب الليل ـ بهترین امت من، حاملان قرآن و شبزندهداران هستند». اولاً امت او چه امتي است؟ «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ.» اين ارزش امت اوست. شهدا بر عموم بشر امت اويند. حال بايد ديد اشراف اين امت كياناند؟ آن هم اشرافي كه حضرت خاتم(ص) سكه شرف به سينه آنها نصب كند. «اشراف امتي حملةالقرآن و اصحابالليل».
ــ از امروز شروع كنيد بدون استثنا، هيچ شب و روزي بر شما نگذرد، مگر با اين عمل. اما روز، حملةالقران؛ «فاقروا ماتيسر من القرآن.» آن اندازه كه ميسر است قرآن بخوانيد، ولي راه بايد طوري رفت كه سريع به مقصد رسيد. تمام دقائق كمال در روايات متشتت است. بايد اينها را جمع كرد. اين جا اين جمله را فرموده و جاي ديگر باز فرموده چطور حامل قرآن شو. «قرآن بخوانيد، اما آن قرآن را هديه كنيد به صاحب عصر ولي زمان (عج)». عمل را از خود منقطع و به او متصل كنيد. چه ميكند اين فرموده؟ بحث فني عظيمي دارد. خود انقطاع عمل از نفس و ربط عمل به مبدأ فيض وجود. حكم اكسيري پيدا ميكند كه فلز را منقلب ميكند.
ــ اما كلمه دوم، به اصحاب الليل مربوط است. به هر وضعي كه هست، آخر شب بيدار شويد و روي اين مطالب فكر كنيد. بالاترين مقام چه مقامي است؟ مقامي كه خدا براي شخص اول عالم معين كرده است. ديگر از نظر عقل و نقل غير از اين غيرمعقول است. چنين مقامي را خدا به همچو كسي وعده داد، اما به يك خصوصيت فرمود: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» از اين جا بايد فهميد چطور عمر ما گذشت و راه را طي نكرديم. به اين شرف نرسيديم.
ــ اشراف امتي حملةالقرآن و اصحاب الليل. اگر اين طور شديم، نفس ما به مبدأ نور وصل ميشود. از آن جا مدد ميشود. آن وقت است كه بشر خواهد فهميد اثر تربيت اين دين چيست؟ اين كاري است كه بايد با خودمان كنيم.
ــ دوم، نسبت به مردم: اما كاري كه با مردم است اینكه اين فرصتها از دست نرود. سعي كنيد در اين دهه كه بهار حيات دلهاست به هر قيمتي كه هست اين دو كار را انجام دهيد؛ چرا كه بالاتر از اين دو پيش خدا هيچ عملي نيست: يك گمراه از خدا را به خدا برگردانيد؛ عبد آبق از اين مولا را برگردانيد به عبوديت او ؛ و يك كسي كه امام زمانش را گم كرده با ولي عصر (عج) آشنايش كنيد.
ــ مجالستان را منحصراً در اين دو كلمه صرف كنيد. ارزش اين دو مقوله به حدي است كه نبايد وقت را ببازيد و از دست بدهيد. اول، آن قرآن و شبزندهداري را عملي كنيد. بعد متصدي هدايت مردم شويد. آن وقت، اثرش اين است اگر يك گنهكار را از گناه توبه دهيد و بيگانه از امام زمان (عج) را با او آشنا كنيد. اجرش، ثواب صد سال است كه همه روزها را روزه بگيريد و شبها تا به صبح عبادت كنيد. «اغتنموا الفرص ـ فرصتها را از دست ندهيد».
ــ سوم، نسبت به صاحب اين ايام: بايد وظيفهمان را نسبت به صاحب اين ايام بدانيم و بفهميم كه چه خوني ريخته شده است؟ هيچ دانستيم كه چه كسي كشته شد؟ «شيخ طوسي»، «شيخ صدوق» و «ابن قولويه» اين روايت را نقل كردهاند. مختصري از اين روايت بس است. اين نص حديث صحيحي است كه مثل «شيخ انصاري» در موارد احتياط در نفوس طبق سند اين حديث فتوا ميدهد. در اين حديث مسأله اين است: «اشهد انّ دمك سكن فيالخلد ـ شهادت ميدهم خون تو در خلد مسكن كرده است». كيست كه بفهمد حسين بن علي كيست؟ خلد كجاست؟ در آن ملأ اعلي كه مركز قديسين عالم است، خون او زينت آن عالم است. كسي كه جسمش آنجاست، روحش كجاست؟ كيست كه بفهمد چه كسي كشته شد؟ چطور كشته شد؟ براي چه كشته شد؟
ــ ما در آن حد نيستيم كه خود او را بشناسيم. بايد نگاه كنيم ببينيم آن آخرين مرحلهاي كه شعاع وجود او تابيده به كجا رسيده، بعد كشف كنيم كه آن آفتاب چيست وكجاست؟ وقتي شعاعش به زائر قبرش ميخورد، اثرش معلوم ميشود. فرمود: «پياده اگر بروي به هر قدمي يك حسنه برايت مينويسند و يك سيئه محو ميكنند. سواره بروي به هرجا كه سُم اسبت برسد به هر قدمي يك حسنه ثبت و يك سيئه محو ميشود». يعني از آنجا تصفيهات ميكنند تا لياقت پيدا كني. فرمود: «وقتي رسيدي به در حرم، خدا تو را از رستگاران قرار ميدهد». خود من هنوز متحيرم چه خبر است. وقتي رسيدي به در حرمش ميشوي از رستگاران و مفلحين. يعني چه از مفلحين؟ به قرآن رجوع كنيد و ببينيد به فلاح رسيدن چه شرايطي دارد؟ بعد بفهميد اين دستگاه چه دستگاهي است.
ــ در سوره مؤمنون ميخوانيم: «قد افلح المومنون الذين هم في صلاتهم خاشعون.» تا برسد به اينجا كه «والذين هم عن اللغو معرضون.» وقتي به اين جا رسيد، ميشود «المفلحون.» اين مقام به قدري عظيم است كه «ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون والذين يومنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخرة هم يوقنون اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون.» اين چه اكسيري است كه اين طور منقلب ميكند؟ آهني را به طلاي احمر مبدل ميكند كه در راه قبر او قدم زده است.
ــ فرمود: «وقتي از مناسكت فارغ شدي خدا تو را از فائزين مينويسد». اينجا حج خود خداست. حج قصد است و مقصد در آنجا عبارت است از كعبه، اما مقصد در اين زيارت، خود خداست؛ چون به نص صحيح: «من زار الحسين بكربلا كان كمن زارالله في عرشه». پس از حج خدا كه فارغ شدي، فرمود: «وقتي فرغت من مناسكك، خدا مينويسد تو را از فائزين». ديگر از مقام مفلحين از در قبر او، متقلب ميشود به مقام فائزين به بالا سر او. متن كلام خدا را بايد ديد تا حديث را فهميد: «الذين آمنوا وهاجروا و جاهدوا في سبيلالله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله والئك هم الفائزون». مقام فائزون اين مقام است: «يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابدا ان الله عنده اجر عظيم.»
ــ اين مرحله كه مرحله كمال سعادت بشري است، در گرو بالاسر قبر حسين بن علي (ع) است. كسي كه اين طور زيارت قبرش او را منقلب ميكند، آيا روز قيامت وقتي مادرش با آن پهلوي شكسته با آن بازوي ورم كرده، آن پيراهني كه به همچو خوني آغشته بر سر بيندازد، چه خواهد شد و چه خواهد كرد؟
ــ اين است كه مملكت بايد يكپارچه «يا حسين» بشود. بايد سراسر اين مملكت شيون و صيحه در عزاي يك همچو كسي باشد ... واقعه، واقعهاي است كه نص صحيح اين است: «جميعالخلائق بكت السموات السبع.» هفت آسمان بر او گريه كرد. «بكتالسموات السبع والارضون السبع و ما فيهن و ما بينهن و ما يري و ما لايري.» مردم بايد بيدار شوند. ابن حجر هيثمي كتابي در رد شيعه نوشته و در اين كتاب تصريح كرده كه تمام رجال عامه ـ آنها كه اهل حديث و نظرند ـ ضبط كردند كه وقتي سر او بالاي نيزه رفت، در تمام كره زمين هرجا سنگ از روی زمین برداشتند، خون جوشيد. وظيفه مردم در ايام عاشورا چيست؟ ... اگر دستتان از دامن او كوتاه شد، خسرالدنيا و الاخرهايد.
ــ اين دين، اين توحيد و اين قرآن فقط زنده به خون اوست. اوست كه با اين قدم و با اين عمل، كاري كرد كه تا روز قيامت اين دين آسيب نبيند. او پرده از چهره قرآن برداشت و ايمان و دين خدا را او زنده كرد. چرا يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر مثل پروانه دور قبرش ميگردند؛ چون اگر عاشوراي او نبود، آنچه انبيا و مرسلين آورده بودند به باد فنا رفته بود.
![]() |
( فرازهايي از زيارت ناحيه مقدسه )
(به صورت منظوم )
السلام اي ميوه باغ علي
اي تواز بعد علي دوم ولي
السلام اي نور چشم فاطمه
اي زنورت شمع هستي مشتعل
پس سلام من به فرزند صفا
آ نكه باشد سدر وصل منتهي
پس به فرزند بهشت جاودان
مي فرستم من درود بيكران
مي فرستم ابن زمزم را درود
آنكه شد آينه غيب وشهود
السلام اي سنبل عنبر سرشت
سيد خيل جوا نان بهشت
السلام اي خفته در درياي خون
اي تنت آغشته با فتواي خون
السلام اي لاله پرپر شده
خيمه ات صد پاره از خنجر شده
السلام اي خامس ا هل كسا
اي غريبان را غريب كربلا
السلام اي كشته نسل بدان
نسل نسلان بزرگ سفلگان
السلام اي آيه قالوا بلي
اي سكونت يافته ، در كربلا
السلام اي برتو گريان ديده ها
اي زتو روشن چراغ ديده ها
السلام اي شمع بزم گورها
اي شكاف يورش زنبورها
پس سلام من برآن پاكيزگان
نسلشان از نسل پاكان جهان
************************************************************
حضرت رقيه
شور حضرت رقيه
فرياد يا محمدا
حسين رسيده كربلا
به اَبى اَنت و اُمى ياحسين
به فداى لب عطشان حسين
ياران همه ستاده زينب شود پياده زهرا بيا تماشا
كربلا پريشان چو گيسوان مهمان زهرا بياتماشا
در گوشه ويرانم ابتا ياحسين توشمع من پروانه ام اَبتايا حسين
بابا چرا ديرآمدى باآه شب گيرآمدى اىگوهر يك دانه ام بوسه زنم برروى تو
برصورت وابروى تو بعدازتواى جان پدر سوزم چو شمعى تا سحر ابتاياحسين
سه ساله كنج ويرانه فدا شد دگرحاجت رواشد رقيه زائر خيرالنساءشد
درگوشه ويرانم اين چشم گريانم بابا حسين جانم
راس تو را پروانه ام اى مونس جانم بابا حسين جانم
كنج ويرانه شده منزل من اى بابا شه مظلوم حسين شه مظلوم حسين
گشته از هجر رخت خون دل من اى بابا
رقيه دختر حسين سوره كوثر حسين
خواب رقيه(48)
يه دخترى تو خيمه ها خواب اسيرى مى بينه (2)
خواب مى بينه رو صورتش اشك يتيمى ميشينه
باباى مظلوم حسين باباى مظلوم حسين
خواب مى بينه دارند گهواره را به غارت مى برند
بچه را توى قتلگاه برا زيارت مى برند
خواب مى بينه تنگ غروب خيمه ها را مى سوزانند
راه فرار بسته شده راه فرار بسته شده
بچه ها مى سوزانند
خواب مى بينه سربابا رو نيزه قرآن مى خونه (2)
مى خواد لباش وببوسه نمى تونه نمى تونه
خواب مى بينه محاسن بابا تو دست دشمنه
به زير دشنه عدو چه دست و پايى مى زنه
خواب مى بينه جلو چشاش سربابا را مى برند
خواب مى بينه سواره ها گوشواره ها را مى برند
خواب مى بينه به روى ماه جوهر نيلى مى زنه
يه نانجيب تو قتلگاه به بچه سيلى مى زنه
يكى بياد تو قتلگاه به عموم كمك كنه!
حضرت رقيه، ميزبان پدر
اى روشنى ويرانه تو شمع و منم پروانه
به رويم پدر جان اين دو چشم پُر زخون واكن
رُخ دختر خود، را ببين وياد زهرا كن
ياابتا، ببر مرا(2)
بردى زدلم صبر و شكيبايى را
برخيز و ببين طفل تماشايى را
بادست به دنبال سرت مى گردم
سيلى ببرد قوّت بينايى را
امشب كه تويى مهمانم
بنشين به روى دامانم
تو بگو چرا لعل لبت چون ارغوان باشد
به گمانم آن كه جاى چوب خيزران باشد
ياابتا، ببر مرا(2)
هجربابا
من در تاب و تبم، جان به لبم، زهجر بابايم افتادم من زنفس،كنج قفس، بيا مسيحايم
ساكن ويرانه منم، دخترى دُردانه منم، شكسته بال و پرم، كجايى اى پدر
اسير غمهايم شبيه زهرايم
مانند مادرِ، تو چهره من نيلى است بى تو هرجا بروم، همسفرم سيلى است
تو آفتاب فاطمه اى عزيز جان ماهمه اى اى نور چشمانم
منم گل گلزار عفاف به دور تو در حال طواف اى كعبه جانم
سرودن براى اهل بيت
قال الصادق ع:
مَنْ قالَ فينا بَيْتَ شِعْر نَبَى اللَّهُ لَهُ بيتاً فِى الْجَنَّةِ.
امام صادق ع فرمود:
هر كس در راه ما و براى ما يك بيت شعر بسرايد ،خداوند براى او خانه اى در بهشت، بنا مى كند. وسائل الشيعه، ج 10، ص497
اصحاب مدح و مرثيه
قال الصادق ع:
اَلْحَمدُلِلِّه الَّذى جَعَلَ فِى النَّاس مَنْ يَفِدُاِلَيْنا وَ يَمْدَحنا وَ يَرْثى لَنا.
امام صادق ص فرمود:
خداوند را سپاس كه ميان مردم، كسانى را قرار داد كه به سوى ما مى آيند و برما وارد مى شوند و مارا مدح و مرثيه مى گويند.
وسائل الشيعه، ج 10، ص469
ذكر مصيبت حضرت رقيه س(49)
نيمه هاى شب است، عمهاش زينب، مشغول اداى نماز شب است، زنهاى ديگرهم دارند نماز مى خوانند.)شايد همه ى آنها نشسته نماز مى خواندند از بس كه قدرت از بدن خارج شده بود.(
چشمهايش را باز كرد و عمه اش را صدا زد: عمه جان!
عمه (حضرت زينب) سريع خودش را به او رساند و فرمود: عزيز دلم، تو را چه شده است. (50)
عرض كرد: عمه جان! الان بابايم را به خواب ديدم، سرم به دامن بابا بود: من بابايم را مى خواهم(51)
اى عمه جان غم از دلم به درشد برروى دامانم سرپدرشد
آنقدر گريه كرد.
همه بيدار شدند، نيمهى شب زبان گرفتند )بااو همزبان و هم ناله شدند( و زمزمه مى كردند و هرچه اين بچه مى گفت آنها هم مى گفتند.(52)
كم كم صدا بلند شد و به كاخ يزيد رسيد و... تا اينكه اهل خرابه ديدند عده اى، طَبَقى را آوردند و(53) آن را جلوى رقيه گذاشتند حضرت روپوش طبق را برداشت، با قيافه ى محزونى اول به سربريده نگاه كرد و سپس نالهى بابا! باب! از دل كشيد.(54)
مداح يعنى؟
مداح يعنى روضه خوان آل عصمت
مداح يعنى اين چنين تقدير و قسمت
مداح يعنى آبروى آل طاها
مداح يعنى بلبل گلهاى زهرا
مداح يعنى پيروقرآن ناطق
مداح يعنى رهرو آيين صادق
مداح يعنى بى تكبر بى ريايى
مداح يعنى بنده قرب الهى
مداح يعنى لب به غيبت وانكردن
مداح يعنى باكسى بدتانكردن
مداح يعنى پيرو خط ولايت
مداح يعنى سعى و كوشش در سعادت
مداح يعنى همچو ميثم سرافرازى
مداح از تملّق، بى نيازى
ترجمه زياره ناحيه مقدسه
السلام اى نور چشم فاطمه
اى به عرش حىّ سبحان قائمه
السلام اى سنبل عنبر سرشت
سيّد خيل جوانان بهشت
السلام اى لاله ى پرپر شده
خيمه ات صد پاره از خنجر شده
السلام اى شاهد بود و نبود
ياد آن پژمرده لبهاى كبود
اى به خوبان بين خوبان به شده
اى به زير سمّ اسبان لِه شده
اى سرور سينه ى خَيرُالاَنام
برتو و بر ياوران تو سلام
السّلام اى وقف حق انديشه ات
در مساع خلق گشته پيشه ات
اى به پا از هستى ات، بود و نبود
برعلى اكبرت صدها درود
اى قيامت مكتب حق قوام
اى به ناز شير خوار تو سلام
اى به تو جبريل دارد افتخار
در مباهاتش تودادى اعتبار
اى زجان گهواره ات را داده تاب
خوانده ميكاييل بهرت ذكر خواب
السلام اى سربريده ميهمان
در كنار نهرى از آب روان
السلام اى! ذبح، مقطوع الوتين
معنى ايّاك نعبدنستعين
اى تو را گشته محاسن پرزخون
زخمهاى پيكرت از حدفزون
پيكرت از زخم و خنجر، سوده شد
گونههاى تو به خون آلوده شد
السلام اى پيروهن غارت شده
زنده دين حق ز ايثارت شده
السلام! اى آنكه دندانت شكست
سنگ بر پيشانى ماهت نشست
السلام اى پرپر از باد خزان
بر لبانت خورده چوب خيزران
السلام اى كشتهى تير و سنين
قرةالعين النبى يعنى حسين
السلام اى كشته ى دور از وطن
جسم پاكت مانده بى غسل و كفن
السلام اى عشق حق را مشترى
داده اى، انگشت با انگشترى
السلام اى خوانده قرآن روى نى
زينبت در پيش و رأس تو ز پى
السلام اى سرور و آقاى من
پيرمن، استاد من، مولاى من
نوحه حضرت رقيه
از خرابه آوائى به گوش است
يك سه ساله دختر در خروش است
اى نور سرمدى، گل محمدى، بابا خوش آمدى، به ويران سرزدى
بابا حسين حسين
بابا حسين حسين
اى سر جدا روى توكبوداست
كى، مرا يتيم نموده است
رگت بريده شد، مويت كشيده شد
قدّم خميده شد، رنگم پريده شد
بابا حسين حسين
بابا حسين حسين
من همچو تو سختى ها كشيدم
يك لحظه رنگ خوشى نديدم
بر من سيلى زدند، رنگ نيلى زدند،
كتك برمن زدند سنگى برمن زدند
بابا حسين باباحسين
باباحسين حسين
شبيه مادر
اى پدر بيا تا نمرده دخترت
روى من ببين شد شبيه مادرت
نيمههاى شب گمشدم ميان راه
قدخميده اى مى كند مرا نگاه
اى پدر به من ارث فاطمه رسيد
در سه سالگى گيسويم شده سپيد
اى پدر بگو كى سرتو رابريد
بنگر از ستم قامتم پدرخميد
دخت ويران
ستاره شبم كجايى
كى شود از سفر بيايى
خرابه شد ستاره باران
بيابه بزم دخت ويران
كى مى كشى باردگرشانه به مويم
كى ميزنى اى باوفابوسه به رويم
پدرتو رابهانه دارم
به دامنت سر مى گذرم
لب را بگشا قرآن بخوان به مهربانى
اى آشنا دارم بابا قدكمانى
اگر بيايى تو به سويم
خون رخت به گريه شويم
ديدى من را در آن صحرا به ديده خون
آن دم از ره خوردم سيلى ز زجن ملعون
كبوتر شكسته بالم
گريه كند فلك به حالم
در هر كجا تا كه تو را كردم بهانه
دشمن ما را ميزد بابا به تازيانه
همراز بابا(55)
تموم عالم مى دونن كه دخترا بابايين
بابا نياد نمى خوابند منتظر لالايى اند
تو دختر نازمنى همدم وهمراز منى
بخواب بابا بابا سه سال جانباز منى
صورت تو كبودتر از صورت مادرمنه
دست عدو بزرگتر از صورت دختر منه
سه ساله دختر كى ديده - دلش بخواد شهيد بشه
سه ساله دختر كى ديده - موهاش مه سفيد بشه
ديگه نمى گم باباجون - برام يه گوشواره بخر
فقط يه آرزو دارم منم ببر منم ببر
گوش بده بابا دختر شكوه زنامرد مى كنه
از اون شبى كه مى دونى بابا گوشم درد مى كنه
خيمه هامون كه سوخته بود توى گودال اومدم
به پيكر بى سرتو هر جورى بود يه سرزدم
تو هم بيا تو هم بيا يه سر به دخترت بزن
دخترِتو دوست ندارى يه سربه خواهرت بزن
اينجورى كه من مى بينم تو روبه جون دخترت
لب واكن و به من بگو چه جور پريده شد سرت
ميگند يه شب تو راه شام به زخم دل نمك زدند
يه دختر سه ساله رو كتك زدند كتك زدند
عجب رسميه
از هجر بابا دلم بى تابه
تاكى بيايد كنج خرابه
شام ويرانه با صفا گردد
گر سرِ دلبر يار ما گردد
اى پدرجان
گر سربيايد- جانان
روى او بوسم - روى دامانم - باتماشايش مى دهم جانم
عمه بيا كه يارم رسيده
درشام ويران ماهم رسيده
زائر روى ماه بابايم - همره بابا- سوى زهرايم
سرزد سپيده شامم سحر شد
ميهمان رسيده هجران به سرشد
بوسه دارم برخاك ياراو
مى كنم جانم را فداى او
بانوى مى خانه
اى گل لاله من - يار سه ساله من - رقيه جانم عزيز
بيانما مددم - داغ تو مى كُشدم - رقيه جانم عزيز رقيه جانم
با حالت محزون نشسته اى تو با ديده پر خون
آنقدر مگير عمه زمن سراغ بابا مُردم به خدا از غم هجروداغ بابا)اى گل(
بيا بين ز سفر - آمده رأس پدر- اين سربابست (3)
بگو تو با دل خون - شبيه مادرمون - ياس كبودم بابا
ماه منيرم بنگر كه اسيرم
در پيش سرتو از غصه بميرم
گويم به تو اى غمزده با چهره نيلى
زينب شده هر جا سپر ضربت سيلى
بابا حسين
اى سر كه امشب بابا حسين
مهمان مايى بابا حسين
بهتر زجانى بابا حسين
جانان مايى بابا حسين
اى كرده باسر بابا حسين
سيرالى اللّه بابا حسين
در محفل ما بابا حسين
خوش برده اى راه بابا حسين
اى روشن از تو بابا حسين
ويرانه ما بابا حسين
بساز امشب بابا حسين
باخانه ما بابا حسين
تاخانه ام را بابا حسين
كردى تو روشن بابا حسين
وقتى سرت را بابا حسين
برنيزه ديدم بابا حسين
از زندگى شد قطعِ اميدم بابا حسين
بابا ندانم ديدى تويانه
وقتى كه خوردم من تازيانه
خيزد زهجرتْ از سينه ام آه
ببر مرا هم ببر به همراه
رقيه را هم رقيه را هم ببر به همراه
باياد آن يگانه بابا حسين مظلوم
غوغا شده شبانه از اين نواى هجران
چشم جانان
باياد آن يگانه باباحسين مظلوم
نالم ميان ويران بابا حسين مظلوم
غوغا شده شبانه بابا حسين مظلوم
ازاين نواى هجران بابا حسين مظلوم
چون بر مشامم آخر بابا حسين مظلوم
آمد شميم دلبر بابا حسين مظلوم
سامان ندارم و سر بابا حسين مظلوم
دارم به روى دامان بابا حسين مظلوم
چون خون پاى خود را بابا حسين مظلوم
ديدم سرشك خونين بابا حسين مظلوم
آيد زچشم جانان بابا حسين مظلوم
چون گوش زخمى من بابا حسين مظلوم
برچشم من عيان شد بابا حسين مظلوم
زين غصه ديده هايش بابا حسين مظلوم
شد خون چكان و گريان بابا حسين مظلوم
گفتم غم اسيرى بابا حسين مظلوم
آروم به گوششْ بابا حسين مظلوم
ديدم به زير لب شد بابا حسين مظلوم
از داغ غم نالان بابا حسين مظلوم
با او ز عمه گفتم بابا حسين مظلوم
كاندر ميان دشمن بابا حسين مظلوم
از ضرب تازيانه بابا حسين مظلوم
شدجان فداى طفلان بابا حسين مظلوم
حضرت رقيه(56)
سلام اى آخرين دلدار شيعه
سلام اى مونس وغمخوار شيعه
سلام من به اعماق دل تو
كه باشد معدن اسرار شيعه
سلام من به خال هاشمى ات
كه گردد محو آن انظار شيعه
سلام اى عاشقان سينه چاكت
نثارت اى گل بى خار شيعه
قسم برذات پاك كبريايى
كه نبود غيرتو كس يار شيعه
بيا بنما فرج كز دورى تو
گره افتاده اندركارشيعه
بيا در بزم زهراى سه ساله
كه باشد قصه غم بار شيعه
سلام من به آن طفلى كه باشد
گل نيلوفر گلزار شيعه
حسين بابا(57)
كنج خرابه اى شام به باغبون خسته
ياس سه سالهاى داشت رنجور و دل شكسته
گلهاى ناز باغش از بس خسته بودند
بردستهاى ياسش زنجير بسته بودند
يه مرد گلچين خالى زعشق و احساس
مى خواستند بگيرند از باغبان گل ياس
در پشت ناقه هاشان با گريه مى دراندند
جسم نحيف وزارش برخاك مى كشاندند
دشمن ميانه ى راه بى عذروبهانه
مى زد به جسم زارش سيلى و تازيانه
جلادهاى ظالم تاپيش مى رسيدند
نازش به ضرب سيلى با خنده مى خريدند
ياس عزيز بابا در نيمه شب دعا كرد
باباى مهربان را از عمق دل صدا كرد
با سرچو باغبان رفت ياس سه ساله ترسيد
چون خورده بود سيلى چشمش دگر نمى ديد
با گريه گفت اى سردر پيش من نشستى
حالا بگو كه آيا باباى من تو هستى
چون ديد باغبان را در خاك و خون نشسته
پيشانى اش زكينه با سنگها شكسته
مى خواست مثل بابا در خون رخش نشيند
خود را چو باغبانش در خاك و خون ببيند
ياس سه ساله خود را بر چهره صدمه مى زد
با مشت كوچك خود بر خويش لطمه مى زد
در گوشه خرابه فرياد بود و زارى
از لعل ياس كوچك خون گشته بود جارى
آماده بهر رفتن از شوق و سرمست
آرام چشم خود را در پيش باغبان بست
حضرت رقيه س
دل پريشانم كه از بابم نمىآيد صدا
عمه بابايم كجاست
من نمى خواهم جدا گردم زدشت كربلا
عمه بابايم كجاست عمه بابايم كجاست
عمه مى سوزد دلم بابم چرانامد زجنگ
گر بيايد گيرمش اندربغل من تنگ تنگ
شد برون از خيمه بين بابم چرا كرده درنگ
ذكر لاحول ولا از اونمى آيد چرا
عمه بابايم كجاست عمه بابايم كجاست
جاى آب و جاى نان عمه به من فرما جواب
ده به من يك پاسخى عمه تو از بهر خدا
عمه بابايم كجاست عمه بابايم كجاست
عمه ديدار پدر آب حياتم مى دهد
چهره نورانى اش از غم نجاتم مى دهد
جاى عمويم پدر آب فراتم مى دهد
گر بيايد مى كند سيراب طفلان تو را
شيهه اسب پدر اى عمه مى آيد به گوش
شوق ديدار پدر برده است از سرعقل وهوش
اين صدا مى افكند در خيمه ها جوش و خروش
كامد از ميدان سلامت زاده خيرالنساء
عمه بابايم كجاست عمه بابايم كجاست
]من غريبم، واى بابا، مى كشم پرسوى زهرا[
باباجون خوش اومدى توخرابه اما چرا دير
حالا كه سه ساله ى تو مثل عمه شده پير
قدكمون و مو سپيد و رو كبود و خون جگر
رسيدى به داد اين شكسته پرولى چه دير
اگه ديگه باباجون رفتى سفر منم ببَر
اگه از روناقه افتادم تو دستمو بگير
كاشكى من قربونى تو مى شدم تو قتلگاه
آخه ديگه شدم از زندگى بعد تو سير
دوست دارم براى تو جونمو صد باره بدم
اما هيچ وقت نمى خوام يه بارديگه بشم اسير
آخه ديگه طاقت زخم زبونو ندارم
سرتو رو نيزه بود ودختر تو سربه زير
يه چيزى مى گم همين بَسه بَرا شرحِ سفر
تنم از ضربه ى دشمنا شده خوردو خمير
حضرت رقيه
»حسين غريبه...« خواهر بميره...«»مادر نداره...«
فراق ياروسنگ اهل شام و طعنه ى دشمن
من آخر كودكم اين كوله سنگين است بردوشم
نگاه نافذت باهستى ام امشب چها كرده
گه از تن مى ستاند جان گه از جان مى برد هوشم
چه شود پدر گر امشب در مرحمت گشايى؟
پى پرسش يتيمان به خرابه رخ نمايى
بنشسته ام در اين ره به اميد وصل رويت
زدواى درد هجران دَهى ام پدر شفايى
پى جستن نشانت زدل و زجان گذشتم
به در اميد لطفت بنشسته بى نوايى
دل ما زكين بخستن پروبال ما شكستن
دراين قفس ببستند تو بيا بده رهايى
شب تاروكنج ويران، غم و هجر و قلب سوزان
به رهت نشسته گريان چه شود زدر درآيى
چه شود پدر ز احسان قدمى نهى به ويران
به نثار مقدمت جان دهمت اگر بيايى
همه شب بر آستانت شده كار من گدايى
به خدا كه اين گدايى ندهم به پادشاهى
سركوى دلبر من چو حريم كعبه ماند
كه به هر طرف تو باشى بتوان نمازخوانى
گلى چون شقايق
من روسيه من چهره زشت
كه تو داده اى به دلم بهشت
مَسپارى ام تو به سرنوشت
كه نشوم از تو جدا حسين
صنما حسين... صنما حسين
همه روز روزىِ من تويى
زچه رو غريب وطن تويى
تويى سيدالشهدا حسين
صنما حسين... صنما حسين
به نگاه بسته به خالقت
به گلوى همچو شقايقت
بنويسم از شهدا حسين
صنما حسين... صنما حسين
اينجا كجاست؟
سوز و آه و ناله ام، دلخراش و غم فزاست، عمه جان اينجا كجاست
خاك اين صحرا چرا عمه مى ريزى به سر
مى زنى بر سينه و مى كشى آه از جگر
جاى جاى اين زمين مى كنى هردم نظر
گوئيا اين خاك پيش چشمت آشناست )عمه جان اينجا كجاست( (2)
گاه از درد درون بى قرارى مى كنى
گه گلاب از چشمه ديده جارى مى كنى
گه گذارى سر به خاك آه و زارى مى كنى
گاه مى بوسى زمين گاه فريادت به پاست
گه به اين جانب دوان گه به آن جانب روان
گه به حال اضطراب مى كشى از دل فغان
بردلم آتش زدى اين چه حالست عمه جان
خاك وسنگ اين زمين بانوايت همنواست )عمه جان اينجا كجاست((2)
رنگ رخسارت چرا عمه جان پژمرده است
هم به خود مى لرزى و هم دلت افسردهاست
ديدن اين منظره تابم از دل برده است
گرد غم بر چهره ات اى اميد دل چراست )عمه جان اينجا كجاست((2)
سرپرست كاروان از چه هستى سوگوار
دختر شير خدا اشك ريزى زار زار
نيست ديگر اين دل خسته را صبر و قرار
نوحه گر عمه چرا اهلبيت مصطفى است )عمه جاناينجا كجاست((2)
***
يا حسين
يابن الزهرا يا حسين، يابن الزهرا يا حسين (3)
دنيا براى من حسينِ باتو بهشت خرمِ
ولى اگر تو نباشى، دنيا برام جهنمِ
توى همه زندگى ام، خيلى به تو بدهكارم
يابن الزهرا يا حسين يابن الزهرا ياحسين
تو سيد اهل بهشت، تو افتخار آدمى
فقط نه پادشاه من، تو پادشاه عالمى
يابن الزهرا يا حسين، يابن الزهرا يا حسين (3)
مست توام، مست توام باده به پيمانه بريز
كبوتر بام توام، براى من دانه بريز
هر كه به من دانه بده، من روى بامش نمى رم
اگر تو سنگم بزنى، از بابم تو نمى پرم
بچه بودم كه مادرم، حرزتو گردنم مى كرد
وقتى محرم مى اومد، لباس سياه تنم مى كرد
بزرگترهاى من،منو به مجلس تو برده اند
هوامو را داشته باش آقا، منو به تو سپرده اند
يادم مى ياد كه وقت خواب، شبها كنار بسترم
قصه كربلا مىگفت، با آه و ناله مادرم
مى گفت يه روز تو كربلا، خيمه هات و آتيش زدند
يه عده نامردادل، بچه هات و آتيش زدند
يابن ا لزهرا يا حسين
مى گفت ميان بچه ها، يه دختر سه ساله بود
قشنگ و نازو خواستنى، ميون اون قافله بود
مى گفت كه او توخيمه ها، عزيز براى همه بود
از همه كس شبيهتر، به مادرش بود
مى گفت كه اون رقيه بود، به هر بهانه مى زدند
چندنفرى يه دختر وباتازيانه مى زند
يابن الزهرا يا حسين، يابن الزهرا يا حسين (3)
گل حسين
به عشق تو اسيرم رقيه گل حسين
از داغت مى ميرم رقيه گل حسين
مددكن خدايا كه هر روز و هر شب رقيه گل حسين
نگويم كلامى به جزمدحزينب رقيه گل حسين
اميرم اسيرم من بى تو مى ميرم رقيه گل حسين
به عشقت اسيرم رقيه گل حسين
از داغت مى ميرم رقيه گل حسين
رقيه س
همه هستيم رقيه است
مى و مستيم رقيه است
سرود لبم رقيه است
خواب هر شبم رقيه است
تو هستى حبيبم
من بى تو مى ميرم
عمه برات بميره رقيه رقيه رقيه
روتوكبودنبينه رقيه رقيه رقيه
بازار عشق
قسم به هر چى مرده دنيا پُرنامرده
ذكر حسين و زينب دواى هرچى درده
بازار عشق حسين تو عالم غوغا كرده
بسكه مشترى داره عالمو تخته كرده
بخدا عشق رقيه منو ديوونه كرده
كرببلات منو ديونه كرده
عشقت حسين منو ديوونه كرده
مشكِ اباالفضل، غم اباالفضل، داغ اباالفضل منو آواره كرده
غم رقيه دل و ويرونه كرده
پرچم سرخت منو بيچاره كرده
روضه زينب منو آواره كرده
صحن و سرات منو ديوونه كرده
بى بى مهربون
فخرم اينه تو دنيا كه دلم بارقيه است
سبب خلقت من گفتن يارقيه است
دل ديوونه من جز تو طالب نداره
بذاپاتو و رو چشمام مگه صاحب نداره
الهى در همه عمر، در خونت بمونم
اسير و دلسپرده فقط از تو بخونم
اگه عشقت نباشه همه دنيا حقيره
بميره هركى مى خواد تو رواز من بگيره
همه عالم بدونه بى رقيه حقيرم
اسير غصه و غم بى رقيه مىميرم
شماها كه به دنيا مايليد و اَسيريد
نمك زندگيمو ديگه از من نگيريد
همه عالم بدونه بى بى مشكل گشايى
خدا نيستى تو اما همه كاره خدايى
بى بى مهربونم همه بود و نبودم
بىبى تو رو مى خوامت من با همه وجودم
سه ساله
رقيه سه سالتم
نگاه مكن كه پيرشدم
اى نازنين بابامحسين
مىخوام نشون تو بدم
شبيه زهرا پا مى شم
اما نمونده قوتى
يار سفر كرده من
عاقبت اومد از سفر
تموم شده دربه درى
مى روم به همراه پدر
عمه بيا تماشا
موقع مهمونى شده
ببين كه ويرونه ما
عجب چراغونى شده
شمع شب شام بلا
ستاره روى زمين
صدرنشين خاكيان
به حلقه عشق نگين
جان تمام اوليا
فرشته روى زمين
رقيه ديد در طبق
تا كه سر بريده را
ناله كشيد و زد صدا
عمه داغ ديده را
گفت بيا به ديدنت
سربريده آمده
اى كه شنيدهاى از او
قصه ناشنيده را
آمده تا بَردمرا
به هر كجا كه مىرود
عمه مرا حلال كن
كه عمر من تمام شده
حسين ثاراللّه
آندم كه خيام تو - از آتش كين مى سوخت
مابى تو فغان كرديم - رخساره عيان كرديم
بابا تو كجا بودى
از من تو جدا بودى
آندم كه شما مضطر
برآتش كين بوديد
خوردم به زمين ديگر
باياد تو اى دختر
آندم كه سواران را
در خيمه خود ديدى
گلهاى چمن پژمرد
وحشت دل مامى بُرد
بابا تو كجا بودى
از ما تو جدا بودى
آندم كه تو و طفلان
كر ديد فرار از ترس
به سينه من ظالم
من گريه كنان دائم
در فكر شما بودم
كى از تو جدا بودم
بابا تو كجا بودى
از ما تو جدا بودى
آندم كه تن زينب
شد حافظ طفلانت
قلبش به نفس مى زد
او را همه كس مى زد
بابا تو كجا بودى
از ما تو جدا بودى
آندم كه زدست كين
خورديد همه سيلى
نوميد و شدم ديگر
فرياد زدم مادر
زير دست و پابودم
كى از تو جدا بودم
آندم كه حجاب ما
شد غارت و ما مانديم
اشك بصر افشانديم
قرآن و دعا خوانديم
بابا تو كجا بودى
از ما تو جدا بودى
آندم كه عدو با خشم
معجر ز شما مى برد
حضرت رقيه
اى پدر ببين، دخترت رقيه ام
)دل شكسته ام، ياورت رقيه ام( (3)
بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان
از فراق تو شد رقيه خون جگر
)اى پدر بگو كى تو را بريده سر( (3)
آخر اى توان من، باب مهربان من
پس چرا سرت فقط، داده اى نشان من
بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان
اى انيس من بشنو از ماندنم
)ذكر نام تو كرده نيلگون تنم( (3)
مىشدم چو در برت، من فدايى سرت
اى پدر مرا ببر، در كنار مادرت
بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان، بابا حسين جان
اى پدر ببين، دخترت رقيه ام
)دل شكسته ام، ياورت رقيه ام
حضرت رقيه
اى گل لاله من، يار سه ساله من، ر قيه جانم عزيز رقيه جانم
بيا نما مددم، داغ تو مى كشدم، رقيّه جانم عزيز رقيّه جانم
گنج خرابه با حالت محزون
نشسته اى تو با ديده پرخون
آنقدر مگير عمه زمن سراغ بابا
)مُردم به خدا از غم هجر و داغ بابا( (2)
اى گل لاله من
بيا ببين ز سفر، آمده رأس پدر، اين سر باباست ببين اين سرباباست
بگو تو با دل خون، شبيه مادرمون، ياس كبودم بابا ياس كبودم
ماه منيرم بنگر كه اسيرم
در پيش سرتو از غصه بميرم
گويم به تو اى غمزده با چهره نيلى
زينب شده هر جا سپر ضربت سيلى (2)
حضرت رقيه
اى قرص قمر از چه
مهمان شده اى برمن (2)
با ما به سفر بودى
يا همسفر دشمن (2)
شد كلبه ما گلشن
چشم همگى روشن (2)
يا حسين اباالمظلوم (3)
تاروى مهت اى سر
در خرابه منديدم(2)
اشك هر دو چشمانم
بر راه تو پاشيدم (2)
آمدى به مهمانى
اى يوسف كنعانى
ياحسين اباالمظلوم (3)
بابا به خدا بى تو
تازيانه ها خوردم (2)
گر عمه نبود، بابا
روى ناقه مىمردم(2)
اى بود نبودمن
بين روى كبود من
ياحسين اباالمظلوم (3)
السلام عليك يا بيت الحسين
حضرت رقيه
كنج ويرانه ، گشته غمخانه ، ريزد اشك غم زديده طفل دردانه
جان بابا ناله از سوز جگر دارم
ديده و دامان پر درّ و گهر دارم
بردر ويرانه روز و شب نظر دارم
منكه از مرگ خودم امشب خبر دارم
انتقامم را بيا بستان زبيگانه
تا قيام سرخ تو بابا شود تكميل
شد زمن هر نهضتى تجزيه و تحليل
دادهام شورائى از رزمندگان تشكيل
برطرف سازم جفا و كيد هر تضليل
زيروروسازم بناى ابن مرجانه
برگرفتم پرچم خون و شرف بردوش
بانگ آزادى تو باشد مرا در گوش
از سخن هر گز نمى گردم پدر خاموش
كى فتد خون رهايى بخش تو از جوش
بزم هر مزدور را سازم چو غمخانه
حضرت رقيه
گفته بودى تا بيايى
در خرابه پيش من گردى تو مهمان
قصه غصه بگويم
درد هجران، درد حِرمان
اى پدر جان
منتظرم بيايى
تو از سفر پدر جان
سحرم شود شب من
در اين گوشه ويران
تو برام گوشوار مى آرى
من برات انگشترى كادو مى آرم
تا مى آيى در خرابه
من به پيش تو پدرجان مى سپارم
من چى بگم پدرجان
عمه اينجا نشسته
بى كسى شو نگاه كن
كه قامتش شكسته
چهره خونى، سينه شاكى
درد و غصه هام بابا خيلى زيادند
تاكه ديدند من يتيمم
بچه شامى ها منو بازى ندادند
بيا كنج ويرانه
دلم زار و اسيره
دخترت آروم آروم
از غصه ها مى ميره
مى كشيدم، دشمن تو
جسم زارم، بر روى خاك بيابان
نه توانى مانده بر تَن
تا كنى لب وابگويم اى حسين جان
ببين كنج خرابه
دختر سه ساله خوابه
از دورى مسافر
دل تنگش كبابه
خواب مى بينه بازنشسته
روى زانوى پدر، سرروى شونه
پنجه دستاى بابا
بر پريشان موى نازش گشته شونه
حضرت رقيه
زير اين آسمان ديده اى نديده
سه ساله دخترى شود قدّ خميده
بنشين اى مهمانم
به روى دامانم
اى پدر جان ببين به شور و نوايم
گرچه طفلم ولى محتاج عصايم
بنشين اى مهمانم
به روى دامانم
رباعى
اى گل كه نواى بلبل از آهت بود
وى آنكه خرابه بزم دلخواهت بود
بيش از سه بهار را نديدى، اما
گويى كه چهل خزان سرراهت بود
نوحه حضرت رقيه
زاشك من و طفلان
چراغان شده ويران
بيا عمه تماشا
زره آمده مهمان
شبم را سحر آمد
پدر از سفر آمد
تويى ماه منيرم
زتو بوسه بگيرم
زلبهاى پراز خون
دعاكن كه بميرم
به لب زمزمه آمد
اميد همه آمد
مرا ديد و به يادش
رخ فاطمه آمد
شده فصل خزانم
به لب آمده جانم
روى دامنم امشب
تو را من بنشانم
چو بلبل به نوايم
ببين قدّ دوتايم
روم راه وليكن
شود عمه عصايم
زبانحال حضرت رقيه
اى روشنى ويرانه
تو شمع و منم پروانه
به رويم پدرجان اين دو چشم پر زخون واكن
رخ دختر خود را ببين و ياد زهرا كن
يا ابتا- ببر مرا 2
بردى زدلم صبر و شكيبايى را
برخيز و ببين طفل تماشايى را
با دست به دنبال سرت مى گردم
سيلى ببرد قوّت بينايى را
امشب كه تويى مهمانم
بنشين به روى دامانم
تو بگو چرا لعل لبت چون ارغوان باشد
به گمانم آن كه جاى چوب خيزران باشد
يا ابتا- ببر مرا 2
حضرت رقيه
بردن اسم خانم، افضل اعمال منِ
توى مجلسش بودن، عشق من، حال منِ
همه عالم مى دونن، كه من عبد رقيه ام
حرم كوچيك اون كعبه آمال منِ
يا رقيه مددى عمه سه ساله مددى
من مى خوام تو مجلست شور و نوا به پا كنم
هى بگم رقيه جان، با اسمتون صفا كنم
از شما مددبخوام خانم مرا يارى كنى
عموعباس تو رومثل خودت صدا كنم
يا رقيه مددى عمه سه ساله مددى
قربون مهربونيت، لطف و صفا و كرمت
طوطياى چشم من، گرد و غبار قدمت
دوست دارم كه مست مست از مى آگاهى بشم
به جنون آمده و به سوى تو راهى بشم
گرچه رب من يكى، كعبه يكى، قبله يكى
ولى امشبُ مى خوام رقيه اللهى بشم
يا رقيه مددى عمه سه ساله مددى
***
زمين و آسمان گويد
يا رقيه، يارقيه
سپهر و كهكشان گويد
يا رقيه، يارقيه
زبان انس و جان گويد
يا رقيه، يارقيه
شب ميلاد او شادم
زعشقش خانه آبادم
دل من بى امان گويد
يا رقيه، يارقيه
چنين گويد شه مستى
شبيه مادرم هستى
ببوسد بعد از آن گويد
يا رقيه، يارقيه
ميان جنت المأوى
پر از شور و پرازغوغا
زنى قامت كمان گويد
يا رقيه، يارقيه
درون خانه احساس
يل ام البنين عباس
زجانش باتوان گويد
يا رقيه، يارقيه
به هنگام دعا خواندن
به هر سختى و درماندن
به لب صاحب زمان گويد
يا رقيه، يارقيه
به دل شور و شعف دارد
به دامن چون صدف دارد
رباب خسته جان گويد
يا رقيه، يارقيه
بميرم عصر عاشورا
درآن تاريكى و غوغا
سرى روى سنان گويد
يا رقيه، يارقيه
دلم پر غم و غصه
سرت روى زمينه
لبت به خون نشسته
گريهام واسه همينه
عمه مى گفت تا تو بيايى
واسه ما بچه ها قرآن مى خونى
پس چرا لب، بسته اى تو
اى همه هستى من اى آسمانى
كنج خرابه شام
نشسته چشم به راهم
تا كه بياى ببينى
زندگى سياهم
تقدير
از دو چشم خسته ى من
برسرت ريزد ستاره
قصّه ى نيلوفرم من
از كتابى پاره پاره
منكه تنهايم
كو ه غمهايم
كن تما شايم
مثل زهرايم
يا اباالمظلوم
بى تو اى باباى مظلوم
صورتم شد ارغوانى
از سر ناقه فتادم
قامتم گشته كما نى
اى كه هجرانت
گشته تقديرم
باتو مى آيم
بى تو مى ميرم
مرغ بى آشيان
بسكه دويدم عقب قافله
پاى من از ره شده پُر آبله
عمّه بيا گمشده پيدا شده
كنج خرابه شب يلدا شده
همه هست آرزويم
كه ببينم از تو رويى
چه زيان تو را كه من هم
برسم به آرزويى
عاشق شبزنده دارم اى پدر
تابرايتجان سپارم اى پدر
سربه زير پَر نهاده
مُرغكى بى آشيانه
از چه افتاده خدايا
طوطى من از ترانه
رقيه جانم بابا
امشب اى عمّه در اين ويرانه
زنم آتش به دل بيگانه
زدرد شانه ا ى بابا زدستم شانه مى افتد
سبب اين است اگر امشب پريشان مانده گيسويم
مكن منعم اگر بادست دنبال تو مىگردم
كه سويى نيست ديگر اى پدر در چشم بى سويم
پروبال شكسته قدرت پرواز كِى دارد
شكسته بال و پر در كنج ويران چون پرستويم
»غريبم، غريبم، غريبم...«
»اسيرم، اسيرم...«
دلم خواهد كه برخيزم بگردم دورتو امّا
خداداند نمى باشد رمق ديگر به زانويم
حسين غريبه، حسين غريبه
من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرده خاموشم
همه كردند غيراز چند پروانه فراموشم
اگر بيمار شد كس، گل برايش مى برند و من
به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تواى لب تشنه آب آزاد شد برما
شرار آتشاست اين آب بر كامم نمى نوشم
تو را دربوريا پوشند و جسم من كفن گردد
به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمى پوشم
اگر گاهى رها مى شد زجسم سينه فريادم
زضرب تازيانه قاتلت مى كرد خاموشم
سه ساله حسين
سه ساله دختر كه كتك نداره
اون كه قباله فدك نداره
بچه ديگه سيلى زدن نداره
هلال ماه نيلى شدن نداره
جسم كوچيك لگد زدن نداره
گوش كوچيك پاره شدن نداره
موى پريشون كشيدن نداره
قد كوچولو خميدن نداره
عترت طه تماشا نداره
خورشيد عصمت كه حاشا نداره
زاده زهرا كه ديدن نداره
بچه يتيم كه خنديدن نداره
رقيه بودنكه نگاه نداره
يتيم شدن جرم و گناه نداره
بچه زدن تازيانه نمى خواد
كشيدن وحشيانه نمى خواد
بهانه پدر
امشب، دل من بهانه دارد
با تو سخن شبانه دارد
گرتو به خرابه ام بيايى
يك لحظه عيادتم نمايى
جان بر سر ديدنت گذارم
غير از تو دگر غمى ندارم
روىِ تو مه و ستاره ى من
رو سوى سرت اشاره ى من
رأس تو به روى نيزه ديدم
قرآن زلب تو مى شنيدم
جاى تو تنور و گوشه ى دير
من يكسره پيش ديده ى غير
اكنون بِنگِر عزيز زهرا
در كنج خرابهام چه تنها
سوى من غمزده سفر كن
شام من خسته را سحر كن
بنگر كه چه قامتم كمان است
از فاطمه بررُخم نشان است
ياسم ولى از جفا چو لاله
شد پير غم تو اين سه ساله
آن شب كه زناقه ام فتادم
گفتم كه بيا برس به دادم
اين دم كه رسيده اِىْ گل ناز
وقت سفر و زمان پرواز
من با سرتو به زمزمه ام
مشتاق جمال فاطمه ام
ديگر ببرم كه پرزدردم
تا همسفر سرتو گردم
بيا...
بيا امشب در اين ويرانه ى من
بيا اى سر در اين كاشانه ى من
بيا تا با نگاه باصفايت
شود ويرانه چون ميخانه ى من
بيا گردد سبو لبهاىِ خشكت
دوچشم خونى ات پيمانه ى من
بيا تا زلف پر خاكستر تو
بيايد در ميان شانه من
بيا تا بوسم آن روى چو ماهت
صفا يابد دل مستانه ى من
بيا بر دامنم مهمان من شو
دهم جان را به تو جانانهى من
بيا در شام غمها شمع من باش
به تو گردد، دل پروانه ى من
بيا تا كه لبان خونى ات را
بشويد اشك دانه دانه ى من
بيا بگشا دو چشم غرق خونت
ببين اين محنت غمخانه ى من
بيا ليلى من يك دم نظر كن
كه مجنون هم شده ديوانه ى من
بيا تا در شب تاريكِ ويران
سرت گردد چراغ خانه ى من
بيا تا همره هم سوى زهرا
رويم امشب از اين ويرانه ى من
شهادت حضرت رقيّه
مرحوم محدث قمى ره از كامل بهايى ره نقل مى كند:
بانوان اسير در دوران اسارت در صدد بودند تا جريان شهادت مردان را براى كودكان چه پسر و چه دختر پوشيده نگهدارند و چون كودكى سراغ پدر را مىگرفت در جواب او مى گفتند پدرت در سفر است و به زودى باز مىگردد تا اينكه دخترى چهار ساله شبى از خواب بيدار شده و گفت: پدرم حسين كجاست هم اكنون او را در خواب ديدم همه زنان و كودكان با بى تابى اين دختر گريه نمودند و بى تابى مى كردند.
منكه چنين خون جگرم عمّه جان
چرا نيايد پدرم عمّه جان
به راه او ديده ى من شد سفيد
زبسكه من منتظرم عمّه جان
كاش در اين گوشه ى ويران پدر
قدم نهادى به برم عمّه جان
تا كه ببيند پيكرم را سياه
كبود گشته بصرم عمّه جان
كجا خرابه جاى مهمان بُوَد
خاك زمينش به سرم عمّه جان
يزيد از خواب بيدار شد پرسيد چه خبر است؟ گفتند جريان از اين قرار است. )دختر حسين از خواب بيدار شده بهانه ى پدر گرفته است
يزيد گفت سر پدر را براى او ببرند تا آرام شود خلاصه آن سر مقدس را آوردند و در كنار دختر چهار ساله ى امام حسين )عليه السلام( قرار دادند، پرسيد اين چيست؟
گفتند اين سر مقدّس پدر تو حسين است، اينجا بود كه اين دختر با سربُريده ى پدر راز دل گفت و درد دل نمود.
پدر فداى سر نيكوى تو
خاكسترى رنگه چرا موى تو
به هر كجا رفته ام و مى روم
عقربك قبله ى دل سوى تو
پدر تو آمدى به ديدار من
تا كه دوباره شنوم بوى تو
مشام جان از تو معطّر شده
ياد آور خلق نبى خوى تو
من به فداى لب خشكيده ات
محراب من كمان ابروى تو
شايد گاهى خيره خيره به سرنگاه مى كند و گاهى برداشته و در آغوش مى كشد و دوست دارد تمام سختيهايى كه در سفر كوفه و شام ديده براى پدر بازگو كند تا عقده از دل گشايد.
كنون كه آمدى در روبرويم
برايت درد دلهايم بگويم
نشسته گردغم بر چهره ى تو
به اشك ديدگان رويت بشويم
همى خواهم بگويم راز دل را
وليكن بغض بگرفته گلويم
ناگهان ديدند نغمه سراى بوستان حريم ولايت از نوا افتاد همين كه نزديك شدند، ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده است .(64)
اشك پدر
ديدند نيزه از خاك بيرون نمى ياد، سرابى عبداللّه بالاى نيزه برگشته است، عقب كاروان را نگاه مى كند به زين العابدين گفتند آقاجان چى شده فرمود: پدرم بچه هايش را خيلى دوست مى دارد، حتماًيكى از آنها بين راه افتاده.
لشگر براى گرفتن جايزه عجله داشت، سه نفر را مأمور كردند بروند دنبال اين بچه ها بگردند، يكى از آنها شمر بود، بچه ها دعا مىكردند نكند شمر رقيه را پيدا كند، ديگرى زجن بود.(65)
حالا ببينيم رقيه كجاست، تو بيابان مى گشت صدا مى زد...
دشت تاريك و من از درد به خود پيچيدم
ناگه از دورسياهى كسى را ديدم
به سوى طفل ره، مانده قدم بر مى داشت
نالهاى زير لب و دست به پهلو مى داشت
قامتش بود خم و چهره او نيلى بود
حتم دارم كه همان هم اثر سيلى بود
گفت بنشين به برم كودك دل خسته من
تا نوازش كند از بازوى بشكسته من
واى آن لحظه عجب لحظه غمناكى بود
من ندانم كه چرا چادر او خاكى بود
بامن كمى حرف زد، با هم درد و دل كرديم، به من گفت دخترم.
گفت اى آينه رخسار من
هر دو چشمت همچو چشم تارمن
گرچه آرام دل طاها منم
خود بگو زهرا تو هستى يا منم
در برمادرم بودم راحت با او حرف زدم تا آمدم در آغوش او بخوابم ديدم يكى به پهلويم زد اگر بچه را بخواهند ببرندش بغلش مى كنند امّا امّا امّا...
دشمنت رسيد بابا،بابا،بابا
موهامو كشيد بابا،بابا، بابا
زجن بى حياست بابا،بابا،بابا
پس عمو كجاست، بابا،بابا، بابا
سخن غنچه باگل
چو عمه بوسه زند پدر براين گلويت
دلم مى خواد كه امشب پربزنم به كويت
اى پدر بگو، كى سرترا بريده
كاشكى بشكنه، دست شمر خير نديده
ببين كه دختر تو، كنار تو نشسته
بگو پدر چه كسى سرتو را شكسته
بوده، اى پدر ديدن تو آرزويم
مانده جاى آن دست دشمنت به رويم
تا ديدمت به نيزه، خواستم ببوسم لبانت
دستاى بستم نذاشت، شوم الهى فدات
بس دويده ام به پشت قافله
پاى من شده اى پدر پر آبله
»اى واى بابام حسين«(4)
گفتم به بابام كه ببين
چه مجلس آرايى شده
مثل من و عمه جونم
بابا تماشايى شده (2)
بابا تو كه رفته بودى
نبودى من اسير شدم
رقيه سه سالتم
نگاه نكن كه پيرشدم (2)
اى نازنين بابام حسين
مى خوام نشون تو بدم
شبيه زهرا پا مى شم
امانمونده قوتى (2)
يار سفر كرده من
عاقبت اومد از سفر
تموم شده در به درى
مى رم به همراه پدر (2)
عمه بيا تماشا كن
موقع مهمونى شده
ببين كه ويرونه ما
عجب چراغونى شده (2)
شمع شب شام بلا
ستاره روى زمين
صدر نشين خاكيان
به حلقه عشق نگين (2)
قبله جان اولياء
فرشته روى زمين
***
دلم از غم شده پاره
گمونم آخر كاره
براى دخترت بابا
نمونده گوش و گوشواره
***
بابا من رقيه دخترتوام
دختر شبيه مادر توام
منِ الذّى اَيْتمَنَى
باباجون قربون زخماى لبت
حرف بزن با گل بى تاب و تبت
توروجان عمه زينب اى پدر
يابمون يا منو همرهت ببر
باباجون بى قرارم، بى قرارم
بابامن طاقت دورى ندارم
تو روجون عمه زينب اى پدر
يابمون يا منو همرهت ببر
بيا بين دشمنت بابا
چقدر جلاّد بى رحمه
زسنگينى زنجيرش
تموم گردنم، زخمه
»منِ الذّى اَيْتمَنَى«
ندارم قدرت كارى
پاهام زخمى و خونينه
درآور خار از پايم
كه من چشمام نمىبينه
چه گويم از غم و دردم
نبودى بارها مُردم
زروى ناقهاى بابا
به صورت بر زمين خوردم
نگاه كن عمهاى بابا
چه سان رنجور و افسرده
براى من سپر بوده
به جاى من كتك خورده
»منِ الذّى اَيْتمَنَى«
نمى خنده چرا بابا
چنين غمگين و پژمرده
به لبهاى قشنگ او
گمونم خيزران خورده
»منِ الذّى اَيْتمَنَى«
به عمه نمى گويم
زمونه خيلى نامرده
سه ساله دختر
اى سه ساله دخترم
اى شبيه مادرم
جان رسيده برلبم
عمه تو زينبم
گوتو آخر يارقيه
چه بدى از عمه ديدى
من كه لالايى نخوندم
پس چرا عمه خوابيدى
روياى پدر
بابا نظر كن ويران نشينم
كى مى شود من رويت ببينم
بابا حسين جان
ديشب به خوابم، روى تو ديدم
با يك جهان غم، سويت دويدم
بابا حسين جان
اى تازه مهمان، جانم فدايت
هستى خود راه ريزم به پايت
به دشمن دون، سيلى چشيدم
ازتازيانه بابا چه گويم
بابا حسين جان
شبيه مادر
كمكم كن عمه جونم
سپر بلاى جونم
وقت رفتنم رسيده
نمى شد پيشت بمونم
واى از اين دور و زمونه
دلم از شاميا خونه
مثل مادرت شدم من
همونى كه قدكمونه
رسم نامردا همينه
سر بابا روزمينه
عمه چادرى سرم كن
بابا گوشامو نبينه
ببين عمه بى قرارم
سرش و روسينه دارم
چرا قرآن نمى خونه
من كه خيزران ندارم
شدم از جفا و كينه
مثل بانوى مدينه
دستمو بگير نيفتم
ديگه چشمام نمى بينه
سلطان عشق
سلطان عشق، سلطان عشق، سلطان عشق
هركى ميره كرببلا ميدونه
باديدنش دلش ميشه ديوونه
ديونه گرزنده بخواد بمونه
شب تاسحر حسين حسين مى خونه
سلطان عشق، سلطان عشق، سلطان عشق
شب كه ميشه دلم برات مى گيره
خيلى دلم بهونتو مى گيره
مثل پرنده تو قفس اسيره
اسير شده انگار داره مى ميره
دلم برات تنگه خدا ميدونه
عقده تو،توى دلم مى مونه
چاره نداره دل بى تابِ من
شب تاسحر حسين حسين مى خونه
سلطان عشق، سلطان عشق، سلطان عشق
دختر سه ساله
يه دختر سه ساله، دلش به شور و تابه
عصاى دست زينب، گل سرخ رُبابه
نشسته تو خرابه در انتظار مهمون
خرابه روبااشك چشماش كرده چراغون
رقيه جان رقيه... رقيه جان رقيه
چادر نماز نازش دل از همه ربوده
ولى افسوس و افسوس كه صورتش كبوده
زبعد عمر عباس چقدر سختى كشيده
سه سال بيشتر نداره ولى قدش خميده
رقيه جان رقيه... رقيه جان رقيه
از اين داغ جگرسوز، دل زينب شكسته
نماز مى خونه امّا به حالتِ نشسته
ولى مى خواد بلند شه به ديوار دست مى گيره
با خاطرات عباس فقط آروم مى گيره
رقيه جان رقيه... رقيه جان رقيه
به ياد على اصغربارون اشك مى باره
شده قاتل جونش يك مشك پاره پاره
نداره على اكبر كه سررو پاش بذاره
ديگه سنگ صبورى خدا زينب نداره
رقيه جان رقيه... رقيه جان رقيه
***
رقيه ايمان دل مرد بيابان دل
خداو يزدان دل، ديده گريان دل
ناله و افغان دل، زلف پريشان دل
نواى نالانِ دل، ناله سوزان دل
بهشت و رضوان دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
گل و گلستان دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
لولو و مرجان دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
شراب مستانِ دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
بهرخروشان دل رقيه
رقيه سلطان، رقيه سلطان
شراب مستان دل رقيه سلطان دل
دختر سلطان دل رقيه جانان دل
رقيه جانان دل، رقيه عرفان دل
انيس پنهان دل، عروس قرآن دل
درس دبستان دل، رقيه مهمان دل
اسير هجران دل
شهيده بى نشان رقيه
رقيه سلطان رقيه سلطان
دختر شيرين زبان رقيه
رقيه سلطان رقيه سلطان
»ياريحانة الحسين يارقيه«
آمد به خرابه تارقيه
شد مونس ابتلا رقيه
تسخير نموده قلبهارا
با ذكر خدا خدا رقيه
مأمور و سفير شهر شام است
از دولت كربلا رقيه
اجلال نگر كه در غريبى
دارد دو صد آشنا رقيه
خواه از درش اى مريض حاجت
تابر تو دهد شفا رقيه
دين خود اگر اداكنى تو
قرض تو ادا كند رقيه
اى سائل مستمند و مسكين
گو بهر نجات يارقيه
زندانى شام بود و جان داد
در زير شكنجهها رقيه
يك طفل سه ساله اين همه درد
شاكى نشد از بلارقيه
آن شب كه سربريده راديد
افتاد دگر زپا رقيه
لب بر لب شه نهاد و بنمود
جان در دل شب فدا رقيه
حلال جميع مشكلات است
با دست گره گشا رقيه
تو خرابه تك و تنها
يه سه ساله مثل زهرا
توى چشماش پر اشك و
روى پاهاش سربابا
زير لبهاش گله داره واى
گله از قافله داره واى
دست لرزون سرپرخون
كف پاش آبله داره
نوحه سنگين
كى ديده بچه يتيم هق هق كنه
از غم دورى بابا دق كنه
كى ديده باباش كه از سفر مىياد
ميون يك طبقى با سر بياد
كى ترا اين همه كعب و نى زده
بَر رُخت اين همه ضربه كى زده
بابا جون يتيم شدن بددرديه
نيمه شب سيلى زدن نامرديه
دست و پاى كوچيك آيا ديده اى
اشكهاى يك سه ساله را ديده اى
اين سه ساله جلوه زهرا بود
كربلا را آخرين امضاء بود
در گوشه ويرانه ام ابتا يا حسين تو شمع و من پروانه ام ابتا ياحسين
باباچه دير آمدى با آه شب گير آمدى اى گوهر يكدانه ام بوسه زنمبروى تو
به صورت و ابروى تو بعد از تو اى جان پدر سوزم چو شمعى تاسحر
***
حضرت رقيه
سه ساله كنج ويرانه فدا شد دگر حاجت روا شد رقيه زائر خيرالنساء برشد دگرحاجت روا شد در گوشه ويرانه ام اين چشم گريانم باباحسين جانم
رأس تو را پروانه ام اى مونس جانم بابا حسين جانم
حضرت رقيه عليهاالسلام
پدر بيا به فداى رخ زيباى تو
نشسته ام كه زنم بوسه به لبهاى تو
گفتگوها با تو دارم
از فراقت بيقرارم
ديدى آخر اى گل من
شد خزان آخر بهارم
اى پدر جان اى پدر جان (2)
چه مى شود كه بيائى ز سفر اى پدر
به قلب من زده هجر تو شرر اى پدر
در خرابه صادقانه
خوانم امشب اين ترانه
در كنار رأس بابا
ميدهم جان عاشقانه
اى پدر جان اى پدر جان (2)
بيا ببين كه خرابه شده كاشانه ام
من عاشقم بر شمع تو چو پروانه ام
در هواى كوى جانان
در خرابه ميدهم جان
اين دل من ناله دارد
با دو چشم گوهر افشان

این وبلاگ درنظر دارد درحد توان خویش مطالب مذهبی ,شهداء،احادیث را ازمنابع مطمئن به شما دوستداران وعاشقان اهلبیت عصمت وطهارت عرضه نماید، انشاءالله الرحمن مقبول افتد .